- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۰۷۷
- شماره مطلب: ۷۶۰
-
چاپ
ناموس حق را معجری خون گریه میکرد
شب بود و چشم دختری خون گریه میکرد
تا کهکشانها اختری خون گریه میکرد
وقتی که چادر میکشیدند از سر او
ناموس حق را معجری خون گریه میکرد
در سوگ آن خورشید روی نیزه انگار
چشمان ماه و مشتری خون گریه میکرد
در امتداد دیدۀ بیدار مهتاب
بر روی هر نیزه سری خون گریه میکرد
وقت عبور از حنجر خورشید دیدند
در دست ظلمت خنجری خون گریه میکرد
پیشم مجسّم شد تمام این وقایع
روزی که در یثرب دری خون گریه میکرد
ناموس حق را معجری خون گریه میکرد
شب بود و چشم دختری خون گریه میکرد
تا کهکشانها اختری خون گریه میکرد
وقتی که چادر میکشیدند از سر او
ناموس حق را معجری خون گریه میکرد
در سوگ آن خورشید روی نیزه انگار
چشمان ماه و مشتری خون گریه میکرد
در امتداد دیدۀ بیدار مهتاب
بر روی هر نیزه سری خون گریه میکرد
وقت عبور از حنجر خورشید دیدند
در دست ظلمت خنجری خون گریه میکرد
پیشم مجسّم شد تمام این وقایع
روزی که در یثرب دری خون گریه میکرد
خیلی ممنون از شعر زیباتون ..... به نظرم مصرع " تا کهکشانها اختری خون گریه میکرد " از لحاظ منطقی یکم درست نیست ، و اگر به جای کهکشان ، آسمان می بود شاید بهتر باشه .
ما فقط شعر رو نقل می کنیم و به شاعر دسترسی نداریم.