مشخصات شعر

ناموس حق را معجری خون گریه می­‌کرد

شب بود و چشم دختری خون گریه می‌کرد

تا کهکشان‌ها اختری خون گریه می­‌کرد

 

وقتی که چادر می‌کشیدند از سر او

ناموس حق را معجری خون گریه می­‌کرد

 

در سوگ آن خورشید روی نیزه انگار

چشمان ماه و مشتری خون گریه می‌­کرد

 

در امتداد دیدۀ بیدار مهتاب

بر روی هر نیزه سری خون گریه می‌کرد

 

وقت عبور از حنجر خورشید دیدند

در دست ظلمت خنجری خون گریه می­‌کرد

 

 پیشم مجسّم شد تمام این وقایع

روزی که در یثرب دری خون گریه می‌کرد 

ناموس حق را معجری خون گریه می­‌کرد

شب بود و چشم دختری خون گریه می‌کرد

تا کهکشان‌ها اختری خون گریه می­‌کرد

 

وقتی که چادر می‌کشیدند از سر او

ناموس حق را معجری خون گریه می­‌کرد

 

در سوگ آن خورشید روی نیزه انگار

چشمان ماه و مشتری خون گریه می‌­کرد

 

در امتداد دیدۀ بیدار مهتاب

بر روی هر نیزه سری خون گریه می‌کرد

 

وقت عبور از حنجر خورشید دیدند

در دست ظلمت خنجری خون گریه می­‌کرد

 

 پیشم مجسّم شد تمام این وقایع

روزی که در یثرب دری خون گریه می‌کرد 

۱ نظر
 
  • طاهره ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

    خیلی ممنون از شعر زیباتون ..... به نظرم مصرع " تا کهکشان‌ها اختری خون گریه می­‌کرد " از لحاظ منطقی یکم درست نیست ، و اگر به جای کهکشان ، آسمان می بود شاید بهتر باشه .

  • پاسخ نویسنده متن ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

    ما فقط شعر رو نقل می کنیم و به شاعر دسترسی نداریم.

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×