- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۵۶۶۳
- شماره مطلب: ۷۰۳۶
-
چاپ
با چشمهای غیرت سقّا
زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوبارهای از راه میرسد
با گریه آه میکشد آن را هنوز هم
آهسته بغض میکند و خیس میشود
زخم کبود گونهاش: «آیا هنوز هم
مهمان چوب دستی شهر جسارتی؟
من ماندهام به حسرت لب ها هنوز هم»
من دردهای روسریام را نگفتهام
با چشمهای غیرت سقّا هنوز هم
از صحبت کنیزیمان گریه میکنم
میلرزم از خجالتش امّا هنوز هم
مُحرم شدم، طواف کنم، بوسهها زنم
آنجا که هست کعبۀ دنیا هنوز هم
***
دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد
گوش بدون زینت او، یا هنوز هم؟
-
رزق اشک
چشمی که رزق اشک جاری را ببیند
قطعاً بهشت رستگاری را ببیندعمر شکوفه، از خودش تا میوۀ خوب
باید که باران بهاری را ببیند -
عرش مال تو شد
رسید وقت رسیدن به ضربههای کسی
شکست حنجـره اما به زیر پای کسیآهای خنجـر کهنه! نمیشود نبری؟
نمیشود که بمیرد کسی به جای کسی؟ -
واقعاً؟!
تا سحر مانده تو خورشید درخشان شدهای؟
گل آغوش من سوخته دامان شدهای؟
مادرم تاب ندارم که ببینم خاری
رفته در پات و کمی غمزده از آن شدهای
با چشمهای غیرت سقّا
زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوبارهای از راه میرسد
با گریه آه میکشد آن را هنوز هم
آهسته بغض میکند و خیس میشود
زخم کبود گونهاش: «آیا هنوز هم
مهمان چوب دستی شهر جسارتی؟
من ماندهام به حسرت لب ها هنوز هم»
من دردهای روسریام را نگفتهام
با چشمهای غیرت سقّا هنوز هم
از صحبت کنیزیمان گریه میکنم
میلرزم از خجالتش امّا هنوز هم
مُحرم شدم، طواف کنم، بوسهها زنم
آنجا که هست کعبۀ دنیا هنوز هم
***
دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد
گوش بدون زینت او، یا هنوز هم؟