- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۷۷۹
- شماره مطلب: ۷۰۱۰
-
چاپ
قلب کوچک
کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى
به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟
کسى نبود بپرسد که از کدام گناه
نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى
یکى به طعنه میان حرامیان مىگفت
تو چند سالهاى اینگونه قد خم دارى؟
سرم که رفت به دامان مادرت مىگفت
چقدر خار در این پاى پر ورم دارى
مسیر سرخ نگاهت به قافله فهماند
هواى دختر خود را به نیزه هم دارى
اگر چه رفته علمدار لشکرت غم نیست
که عمه بعد عمو مىکند علمدارى
-
شاهکار غربت
چهرۀ آیینه اینجا در غبار غربت است
چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است
سوزش باد خزان با دشت غوغا میکند
برگ میافتد زشاخه، نوبهار غربت است
-
بلندترین
طوفان اسیر در دل دریای شهر شد
مردانگی ترانۀ بیجای شهر شد
در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگهاست
خورشید هم موافق سرمای شهر شد
-
ظلمت کوفه
نسیم بود که میرفت تا رها برود
به سمت مقصد هموار ناکجا برود
نسیم بود که از کوچههای شهری لال
بلند شد که به دنبال آن صدا برود
قلب کوچک
کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى
به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟
کسى نبود بپرسد که از کدام گناه
نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى
یکى به طعنه میان حرامیان مىگفت
تو چند سالهاى اینگونه قد خم دارى؟
سرم که رفت به دامان مادرت مىگفت
چقدر خار در این پاى پر ورم دارى
مسیر سرخ نگاهت به قافله فهماند
هواى دختر خود را به نیزه هم دارى
اگر چه رفته علمدار لشکرت غم نیست
که عمه بعد عمو مىکند علمدارى