- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۲۸۸۴
- شماره مطلب: ۶۹۳۳
-
چاپ
عقیلۀ باوقار
کوهی شبیه عمۀ ما استوار نیست
مانند این عقیله کسی باوقار نیست
جدش نبی بود پدرش شاه اولی است
آیینهدار فاطمه بی اعتبار نیست
تا خطبههای حیدری او برنده است
تیر و کمان و نیزه و دشنه به کار نیست
از مرتضی به او دل و جرئت رسیده است
دیدند این مخدره اهل فرار نیست
در گیرو دار معرکه مردانه ایستاد
هرکس در این میانه که زهرا تبار نیست
خط و نشان او همه را زهره آب کرد
شکرخدا که در کف او ذوالفقار نیست
آتش گرفت چادرش اما تکان نخورد
هرکس بدین رویه ولایت مدار نیست
یک شهر پای کرسی درسش نشستهاند
جز او کسی که شهره به آموزگار نیست
با حفظ چادرش به همه درس داده است
کشف حجاب زن به خدا افتخار نیست
حالا برای غربت او گریه میکنیم
نوحی میان مرثیهاش غصهدار نیست
با هر بهانه در همه جا گریه میکند
چشمی شبیه چشم ترش بی قرار نیست
آواز و رقص و تشت زر و مجلس شراب
با روحیات دخت علی سازگار نیست
با خون پاک هر دو شهیدش نوشته است
«هیهات من الذله» فقط یک شعار نیست
بانو کرامتش همه را محتشم کند
جز روضه خوان او احدی شهریار نیست
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
عقیلۀ باوقار
کوهی شبیه عمۀ ما استوار نیست
مانند این عقیله کسی باوقار نیست
جدش نبی بود پدرش شاه اولی است
آیینهدار فاطمه بی اعتبار نیست
تا خطبههای حیدری او برنده است
تیر و کمان و نیزه و دشنه به کار نیست
از مرتضی به او دل و جرئت رسیده است
دیدند این مخدره اهل فرار نیست
در گیرو دار معرکه مردانه ایستاد
هرکس در این میانه که زهرا تبار نیست
خط و نشان او همه را زهره آب کرد
شکرخدا که در کف او ذوالفقار نیست
آتش گرفت چادرش اما تکان نخورد
هرکس بدین رویه ولایت مدار نیست
یک شهر پای کرسی درسش نشستهاند
جز او کسی که شهره به آموزگار نیست
با حفظ چادرش به همه درس داده است
کشف حجاب زن به خدا افتخار نیست
حالا برای غربت او گریه میکنیم
نوحی میان مرثیهاش غصهدار نیست
با هر بهانه در همه جا گریه میکند
چشمی شبیه چشم ترش بی قرار نیست
آواز و رقص و تشت زر و مجلس شراب
با روحیات دخت علی سازگار نیست
با خون پاک هر دو شهیدش نوشته است
«هیهات من الذله» فقط یک شعار نیست
بانو کرامتش همه را محتشم کند
جز روضه خوان او احدی شهریار نیست