- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۳۰۶۴
- شماره مطلب: ۶۸۷۹
-
چاپ
تشنگیهای تو کویرم کرد
کاروان داشت میرسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشم ستارههای کبود، به سر قبر آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود
به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد
دختری سمت علقمه میرفت، مادری سمت قبر کوچک خود
خواهری بر سر مزار خودش، دل به دریا زد و به آب افتاد
گفت: اگرچه که بی پر آمده است، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است، که پس از تو در اضطراب افتاد
زینبی که اسیر مویت بود، بین خون گرم جستجویت بود
دربه در شد، درست آن وقتی که به موی تو پیچ و تاب افتاد
بعد تو خیمه در حصار آمد، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امر بر فرار آمد، همۀ خیمه در عذاب افتاد
پای غارت به خیمهها وا شد، دستهایی پلید پیدا شد
«سر یک گوشواره دعوا شد»، سنگ بر شیشۀ گلاب افتاد
داغدارم هنوز از کوفه، از گریز رئوس مکشوفه
داغداری از آن زمانی کز سر بچهها حجاب افتاد
تشنگیهای تو کویرم کرد، غم دوری تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد، راه در مجلس شراب افتاد
خیزران را که غرق خون دیدم، از غرور رقیه ترسیدم
لرزه بر جان بچههای تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
آتش فتنه تیز میکردند، تشت زر را عزیز میکردند
صحبت از یک کنیز میکردند، گریه در نغمۀ رباب افتاد
در اسیری امیر بودن را، از نگاه تو خواندهام، یعنی:
میشود با همین نگاه از عرش، مثل یک سجده مستجاب افتاد
-
از رودها بپرس
از شوق مرگ پیش تو، گلگون گریستم
از رودها بپرس که من چون گریستماول شدم شکفته ز ارسال نامهات
آخر ز شرمساری مضمون گریستم -
خورشید هفتم
کارم کشید چون به تباهی، درست شد
این رنگ از شکست سیاهی درست شد
گفتم به خون دل بنویسم پیام را
آقا کریم بود، شفاهی درست شد -
شعلۀ عشق خانمان سوز است
زنده هستم به عشق دلداری
به امید طلوع دیداری
گاه دنبال زندگی هستم
گاه دنبال چوبۀ داری
تشنگیهای تو کویرم کرد
کاروان داشت میرسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشم ستارههای کبود، به سر قبر آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود
به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد
دختری سمت علقمه میرفت، مادری سمت قبر کوچک خود
خواهری بر سر مزار خودش، دل به دریا زد و به آب افتاد
گفت: اگرچه که بی پر آمده است، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است، که پس از تو در اضطراب افتاد
زینبی که اسیر مویت بود، بین خون گرم جستجویت بود
دربه در شد، درست آن وقتی که به موی تو پیچ و تاب افتاد
بعد تو خیمه در حصار آمد، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امر بر فرار آمد، همۀ خیمه در عذاب افتاد
پای غارت به خیمهها وا شد، دستهایی پلید پیدا شد
«سر یک گوشواره دعوا شد»، سنگ بر شیشۀ گلاب افتاد
داغدارم هنوز از کوفه، از گریز رئوس مکشوفه
داغداری از آن زمانی کز سر بچهها حجاب افتاد
تشنگیهای تو کویرم کرد، غم دوری تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد، راه در مجلس شراب افتاد
خیزران را که غرق خون دیدم، از غرور رقیه ترسیدم
لرزه بر جان بچههای تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
آتش فتنه تیز میکردند، تشت زر را عزیز میکردند
صحبت از یک کنیز میکردند، گریه در نغمۀ رباب افتاد
در اسیری امیر بودن را، از نگاه تو خواندهام، یعنی:
میشود با همین نگاه از عرش، مثل یک سجده مستجاب افتاد