مشخصات شعر

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت

 

من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارم

 

دشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم

 

افتاده‌ام تنها به چنگ دشمن
و آن بازوی لشگر شکن ندارم

 

زین حال م، عدو گرفته نیرو
چون قدرتی دیگر به تن ندارم

 

شد پاره مشک و آب‌ها فرو ریخت
به خیمه، روی آمدن ندارم

 

شرمنده‌ام اخا، چو پیشم آیی
من قدرت بر پا شدن ندارم

 

زینب مگر چشم مرا ببندد
در کربلا، مادر که من ندارم

 

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت
چه غم اگر که من کفن ندارم

 

به مادرم ام البنین بگوئید
دیگر غمی ‌ازین محن ندارم

 

جز وصف حال عاشقان حسانا
در مطلبی میل سخن ندارم

 

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت

 

من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارم

 

دشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم

 

افتاده‌ام تنها به چنگ دشمن
و آن بازوی لشگر شکن ندارم

 

زین حال م، عدو گرفته نیرو
چون قدرتی دیگر به تن ندارم

 

شد پاره مشک و آب‌ها فرو ریخت
به خیمه، روی آمدن ندارم

 

شرمنده‌ام اخا، چو پیشم آیی
من قدرت بر پا شدن ندارم

 

زینب مگر چشم مرا ببندد
در کربلا، مادر که من ندارم

 

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت
چه غم اگر که من کفن ندارم

 

به مادرم ام البنین بگوئید
دیگر غمی ‌ازین محن ندارم

 

جز وصف حال عاشقان حسانا
در مطلبی میل سخن ندارم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×