- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۱۰۸۰
- شماره مطلب: ۶۶۵۶
-
چاپ
از تبار فُطرس و منصور هستم
در گنهکاری ز بس مشهور هستم
هر کجایی میروم مقهور هستم
طعنۀ مردم به من، دردی ندارد
درد من این است از تو دور هستم
بال پرواز مرا غفلت شکسته
در حصار جهل خود محصور هستم
غافل از سرمایۀ عمرم که طی شد
در سراشیبی تند گور هستم
معصیتهای زیادم را ندیدم
بر عبادات کمم مغرور هستم
ذرهای سختی صدایم را درآورد
این همه نعمت، ولی من کور هستم
حق من عریانی و بی آبرویی است
با بزرگی خودت مستور هستم
سر پرستم باش در بازار دنیا
کودکی ناپخته و محجور هستم
سائلم، دور و بر باب الجوادم
در شعاع انتشار نور هستم
وقت جان کندن به دنبال رضایم
مثل سلمانی نیشابور هستم
خادم زوار اربابم حسینم
از تبار فُطرس و منصور هستم
دوست دارم روضه را، پس در قیامت
با غم ارباب خود محشور هستم
ساربان مزدش گرفت اما خدایا
شاکی از وجدان آن مزدور هستم
در نیامد خاتم از انگشت و میگفت:
حلقهات تنگ است، پس مجبور هستم
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
از تبار فُطرس و منصور هستم
در گنهکاری ز بس مشهور هستم
هر کجایی میروم مقهور هستم
طعنۀ مردم به من، دردی ندارد
درد من این است از تو دور هستم
بال پرواز مرا غفلت شکسته
در حصار جهل خود محصور هستم
غافل از سرمایۀ عمرم که طی شد
در سراشیبی تند گور هستم
معصیتهای زیادم را ندیدم
بر عبادات کمم مغرور هستم
ذرهای سختی صدایم را درآورد
این همه نعمت، ولی من کور هستم
حق من عریانی و بی آبرویی است
با بزرگی خودت مستور هستم
سر پرستم باش در بازار دنیا
کودکی ناپخته و محجور هستم
سائلم، دور و بر باب الجوادم
در شعاع انتشار نور هستم
وقت جان کندن به دنبال رضایم
مثل سلمانی نیشابور هستم
خادم زوار اربابم حسینم
از تبار فُطرس و منصور هستم
دوست دارم روضه را، پس در قیامت
با غم ارباب خود محشور هستم
ساربان مزدش گرفت اما خدایا
شاکی از وجدان آن مزدور هستم
در نیامد خاتم از انگشت و میگفت:
حلقهات تنگ است، پس مجبور هستم