- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۱۲
- بازدید: ۴۰۲۱
- شماره مطلب: ۶۶۲
-
چاپ
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم؟
میروم، پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آنجاست، چرا برگردم؟
من به پابوسی آن سرور بی سر بروم
وای اگر از حرمش بی سروپا برگردم
کفن و چادر و انگشتر، سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم و حیا برگردم
سر پروازبه سوی غم دیگردارم
میروم شام مگربا اسرا برگردم
دل بیمار فقط از تو شفا میخواهد
شب جمعه است، دلم کرب و بلا میخواهد
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم؟
میروم، پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آنجاست، چرا برگردم؟
من به پابوسی آن سرور بی سر بروم
وای اگر از حرمش بی سروپا برگردم
کفن و چادر و انگشتر، سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم و حیا برگردم
سر پروازبه سوی غم دیگردارم
میروم شام مگربا اسرا برگردم
دل بیمار فقط از تو شفا میخواهد
شب جمعه است، دلم کرب و بلا میخواهد