مشخصات شعر

‌مه محترم عشق

می‌زنم دم ز علمدار رشید حرم عشق

شه با کرم عشق

‌مه محترم عشق

صفای قدم عشق

چکد از لب او بر لب پیمانه نم عشق

همان شاه که باشد سر دوشش علم عشق

نگار دل زارم صفا بخش مزارم

‌به جز عشق جمالش به دل خویش ندارم

‌قرارم، ‌بهارم،‌ شعارم همه دار و ندارم

که باشد شب اول دل قبرم به کنارم

دلم عاشق رویش شدم بنده کویش

دلم بسته به مویش، ‌قدح نوش سبویش

شتابان دل زارم همه شب جانب کویش

‌چنان برگ خزانی است روان در دل جویش

‌ندارم به خدا جز هوس دیدن رویش

‌مرا کشته به والله علی واری خویش

‌اباالفضل‌امیرم،‌ امیر بی نظیرم

که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم

چه خوش باشد اگر باز زنده با دو سه تیرم

که صیدش شوم و و زیر قدم‌هاش بمیرم

ز غیرش همه سیرم

‌دل از مهر خدایی اباالفضل نگیرم

‌علمدار اباالفضل، سپه دارابالفضل

‌جهانگیر و جهاندارابالفضل

‌بود دلبر و دلدارابالفضل

مرا یار و مددکارابالفضل

‌طپش‌های  دل حیدر کرار، ابالفضل

‌شده در حرم فاطمه پرگار، ابالفضل

زنم جار ابالفضل، بود عشق شرر بار، ابالفضل

‌بگوید سر دیوانه سر دار، ابالفضل

سرم پر ز هوایش

‌دلم جای ولایش

غلامم به سرایش

همه هستی و دینم به فدایش

ربوده ز سر ‌روح الامین عقل، صدایش

‌بود محور عرش ازلی دست جدایش

‌حسین ابن علی سورۀ توحید بخواند ز برایش

کسی نیست به پایش

به قربان نوایش

به قربان دعایش

دلم گشته خریدار بلایش

‌به قربان گره بند قبایش

لقب باب الحوائج

نسب باب الحوائج

‌خداوند نجیبی و ادب باب الحوائج

‌دلم غرق کمالش، پریشان وصالش

دو ابروی هلالش

بود زینب کبری همه جا محو جمالش

دلم بندۀ نامش، گرفتار مرامش

که افتاده به دامش

‌نه حاتم نه سلیمان و نه لقمان

که موسی است غلامش

‌حسین است کلامش

به زهراست سلامش

قیامت متجلی شود از وقت قیامش

‌تمامی بهشت است به نامش

 

‌مه محترم عشق

می‌زنم دم ز علمدار رشید حرم عشق

شه با کرم عشق

‌مه محترم عشق

صفای قدم عشق

چکد از لب او بر لب پیمانه نم عشق

همان شاه که باشد سر دوشش علم عشق

نگار دل زارم صفا بخش مزارم

‌به جز عشق جمالش به دل خویش ندارم

‌قرارم، ‌بهارم،‌ شعارم همه دار و ندارم

که باشد شب اول دل قبرم به کنارم

دلم عاشق رویش شدم بنده کویش

دلم بسته به مویش، ‌قدح نوش سبویش

شتابان دل زارم همه شب جانب کویش

‌چنان برگ خزانی است روان در دل جویش

‌ندارم به خدا جز هوس دیدن رویش

‌مرا کشته به والله علی واری خویش

‌اباالفضل‌امیرم،‌ امیر بی نظیرم

که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم

چه خوش باشد اگر باز زنده با دو سه تیرم

که صیدش شوم و و زیر قدم‌هاش بمیرم

ز غیرش همه سیرم

‌دل از مهر خدایی اباالفضل نگیرم

‌علمدار اباالفضل، سپه دارابالفضل

‌جهانگیر و جهاندارابالفضل

‌بود دلبر و دلدارابالفضل

مرا یار و مددکارابالفضل

‌طپش‌های  دل حیدر کرار، ابالفضل

‌شده در حرم فاطمه پرگار، ابالفضل

زنم جار ابالفضل، بود عشق شرر بار، ابالفضل

‌بگوید سر دیوانه سر دار، ابالفضل

سرم پر ز هوایش

‌دلم جای ولایش

غلامم به سرایش

همه هستی و دینم به فدایش

ربوده ز سر ‌روح الامین عقل، صدایش

‌بود محور عرش ازلی دست جدایش

‌حسین ابن علی سورۀ توحید بخواند ز برایش

کسی نیست به پایش

به قربان نوایش

به قربان دعایش

دلم گشته خریدار بلایش

‌به قربان گره بند قبایش

لقب باب الحوائج

نسب باب الحوائج

‌خداوند نجیبی و ادب باب الحوائج

‌دلم غرق کمالش، پریشان وصالش

دو ابروی هلالش

بود زینب کبری همه جا محو جمالش

دلم بندۀ نامش، گرفتار مرامش

که افتاده به دامش

‌نه حاتم نه سلیمان و نه لقمان

که موسی است غلامش

‌حسین است کلامش

به زهراست سلامش

قیامت متجلی شود از وقت قیامش

‌تمامی بهشت است به نامش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×