- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۳۰۴۱
- شماره مطلب: ۶۳۷۶
-
چاپ
حسینیۀ غم
دلی که نیست حسینیۀ غمت، دل نیست
بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست
هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر
به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست
بریدهام ز همه تا رسم به درگاهت
چنان که عقربۀ دل بجز تو مایل نیست
به راه عشق تو باید که جان فدا کردن
اگر چه جان جهان در ره تو قابل نیست
به تیغ پیک اجل بوسه میزنم آن دم
که روح و جان مرا جلوۀ تو شامل نیست
چنان که نار بسوزد تمام قامت چوب
دل بدون تو را جز شراره حاصل نیست
همای اوج سعادت به بام اوست همیشه
هرآنکه در همۀ عمر از تو غافل نیست
تو آن جهاد کبیری که نیست مانندت
که راه توست حقیقت که راه باطل نیست
تویی که در رخ خود جلوۀ خدا داری
چه شد که نقش رخت دیگر آن شمایل نیست
به جای دوش پیمبر نشستی بر نیزه
چه شد که رأس تو را غیر تشت منزل نیست
-
خوان کرم
باز چشمان دو عالم شده گریان حسین
سینۀ ارض و سما گشته پریشان حسین
باز بر گوش فلک روضۀ او میخوانند
آتشی هست به دل از غم سوزان حسین
-
قرآن روی نیزه
منم که عالم هستی گدای کوی من است
منم که کعبه دمادم به طوف روی من است
منم که کوثر و زمزم نمی ز جوی من است
منم که باغ جنان مست عطر و بوی من است
-
نفس نمانده...
نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت
لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم
بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت
بگو که با تو بگویم ز آتش سر مویم
حسینیۀ غم
دلی که نیست حسینیۀ غمت، دل نیست
بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست
هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر
به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست
بریدهام ز همه تا رسم به درگاهت
چنان که عقربۀ دل بجز تو مایل نیست
به راه عشق تو باید که جان فدا کردن
اگر چه جان جهان در ره تو قابل نیست
به تیغ پیک اجل بوسه میزنم آن دم
که روح و جان مرا جلوۀ تو شامل نیست
چنان که نار بسوزد تمام قامت چوب
دل بدون تو را جز شراره حاصل نیست
همای اوج سعادت به بام اوست همیشه
هرآنکه در همۀ عمر از تو غافل نیست
تو آن جهاد کبیری که نیست مانندت
که راه توست حقیقت که راه باطل نیست
تویی که در رخ خود جلوۀ خدا داری
چه شد که نقش رخت دیگر آن شمایل نیست
به جای دوش پیمبر نشستی بر نیزه
چه شد که رأس تو را غیر تشت منزل نیست