مشخصات شعر

حسینیۀ غم

دلی که نیست حسینیۀ غمت، دل نیست

بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست

 

هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر

به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست

 

بریده‌ام ز همه تا رسم به درگاهت

چنان که عقربۀ دل بجز تو مایل نیست

 

به راه عشق تو باید که جان فدا کردن

اگر چه جان جهان در ره تو قابل نیست

 

به تیغ پیک اجل بوسه می‌زنم آن دم

که روح و جان مرا جلوۀ تو شامل نیست

 

چنان که نار بسوزد تمام قامت چوب

دل بدون تو را جز شراره حاصل نیست

 

همای اوج سعادت به بام اوست همیشه

هرآنکه در همۀ عمر از تو غافل نیست

 

تو آن جهاد کبیری که نیست مانندت

که راه توست حقیقت که راه باطل نیست

 

تویی که در رخ خود جلوۀ خدا داری

چه شد که نقش رخت دیگر آن شمایل نیست

 

به جای دوش پیمبر نشستی بر نیزه

چه شد که رأس تو را غیر تشت منزل نیست

 

حسینیۀ غم

دلی که نیست حسینیۀ غمت، دل نیست

بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست

 

هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر

به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست

 

بریده‌ام ز همه تا رسم به درگاهت

چنان که عقربۀ دل بجز تو مایل نیست

 

به راه عشق تو باید که جان فدا کردن

اگر چه جان جهان در ره تو قابل نیست

 

به تیغ پیک اجل بوسه می‌زنم آن دم

که روح و جان مرا جلوۀ تو شامل نیست

 

چنان که نار بسوزد تمام قامت چوب

دل بدون تو را جز شراره حاصل نیست

 

همای اوج سعادت به بام اوست همیشه

هرآنکه در همۀ عمر از تو غافل نیست

 

تو آن جهاد کبیری که نیست مانندت

که راه توست حقیقت که راه باطل نیست

 

تویی که در رخ خود جلوۀ خدا داری

چه شد که نقش رخت دیگر آن شمایل نیست

 

به جای دوش پیمبر نشستی بر نیزه

چه شد که رأس تو را غیر تشت منزل نیست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×