- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۲
- بازدید: ۹۳۴
- شماره مطلب: ۶۱۶۶
-
چاپ
قطره قطره، لاله لاله در دل صحرا گذاشت
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت
دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزۀ نامرد روی حنجر او پا گذاشت
یک نفر انگشتر و انگشت را با هم ربود
دیگری شمشیر خود را در تن او جا گذاشت
هر نفس خون میدمید از سینۀ مجروح او
قطره قطره، لاله لاله در دل صحرا گذاشت
گفت میخواهم بگیرم دست تو، او در عوض
چکمه بر پا، پا به روی سینۀ آقا گذاشت
پیش زینب دختری فریاد میزد عمه وای
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت
در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت
-
همنشین عشق
امام عاشقان را همنشینم
کنیز فاطمه امّالبنینم
به باغ عاشقان نیلوفرم من
یتیمان علی را مادرم من
-
گیسوانم حکایت یلدا
من نهال سه سالهای بودم، زیر بار غمت خمیده شدم
مثل گل بودم و ولی افسوس، به روی دست عمه چیده شدم
صورتم مثل ماه شب زیبا، گیسوانم حکایت یلدا
در زمستان بی کسی اما، ناله کردم پر از سپیده شدم
قطره قطره، لاله لاله در دل صحرا گذاشت
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت
دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزۀ نامرد روی حنجر او پا گذاشت
یک نفر انگشتر و انگشت را با هم ربود
دیگری شمشیر خود را در تن او جا گذاشت
هر نفس خون میدمید از سینۀ مجروح او
قطره قطره، لاله لاله در دل صحرا گذاشت
گفت میخواهم بگیرم دست تو، او در عوض
چکمه بر پا، پا به روی سینۀ آقا گذاشت
پیش زینب دختری فریاد میزد عمه وای
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت
در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت