مشخصات شعر

نفس ِتـنگ کبوترها

 خواب دیدم که گل روی تو پر پر می‌گـشت
و لبت بس‌که ترک داشت ز خون تر می‌گشت

 

خواب دیدم نفس  ِتـنگ کبوترها را
 قفس دست شما را که پُر از پَـر می‌گشت

 

خواب دیدم نظرت کـار مسیحا می‌کرد
هرچه پر بود کنار تو کبوتر می‌گشت

 

راستی گوشه‌ای از خواب مرا آزرده
که چرا از حرمت چشم تــرت بر می‌گشت

 

بی مهابا که دلم در دل آتـش می‌سوخت،
قحطی آب که نه.... قحطی معجر می‌گشت

 

هرکه از کاشتۀ نـیزه خود بر می‌داشت
هرکسی پارچه‌ای داشت پی سر می‌گشت

 

زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ
افق دید من و چشم تو کمتر می‌گشت

 

صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین
سینۀ دشت ز عطر تو معطر می‌گشت

 

گرچه بودند در اطراف تنت خیلی‌ها
دور شش گوشه‌ای از جسم تو مادر می‌گشت

 

تکیه‌ام داده بـه دیـوار بلند حاشا
آخر خواب که انگار مقدر می‌گشت

 

خوب شد نیزه به دستی به کنارت آمد
قاری من، سر تـو در پی منبر می‌گشت

نفس ِتـنگ کبوترها

 خواب دیدم که گل روی تو پر پر می‌گـشت
و لبت بس‌که ترک داشت ز خون تر می‌گشت

 

خواب دیدم نفس  ِتـنگ کبوترها را
 قفس دست شما را که پُر از پَـر می‌گشت

 

خواب دیدم نظرت کـار مسیحا می‌کرد
هرچه پر بود کنار تو کبوتر می‌گشت

 

راستی گوشه‌ای از خواب مرا آزرده
که چرا از حرمت چشم تــرت بر می‌گشت

 

بی مهابا که دلم در دل آتـش می‌سوخت،
قحطی آب که نه.... قحطی معجر می‌گشت

 

هرکه از کاشتۀ نـیزه خود بر می‌داشت
هرکسی پارچه‌ای داشت پی سر می‌گشت

 

زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ
افق دید من و چشم تو کمتر می‌گشت

 

صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین
سینۀ دشت ز عطر تو معطر می‌گشت

 

گرچه بودند در اطراف تنت خیلی‌ها
دور شش گوشه‌ای از جسم تو مادر می‌گشت

 

تکیه‌ام داده بـه دیـوار بلند حاشا
آخر خواب که انگار مقدر می‌گشت

 

خوب شد نیزه به دستی به کنارت آمد
قاری من، سر تـو در پی منبر می‌گشت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×