- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۱
- بازدید: ۴۲۹۴
- شماره مطلب: ۶۱۴۴
-
چاپ
بر سرم خاک، شاه بر خاک است
صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را ز پا درآورده
کوه غم روی دوش و چون کوهی
عزم میدان نمود نستوهی
با همه تشنگی بی حدش
بست برسر عمامۀ جدش
شد قیامت چو راست شد قدش
سیلی از اشک و آه شد سدش
میکند با هزار افسوسش
غیرت الله ترک ناموسش
میخورد بوسه بر سر و روها
دستها در نوازش موها
کس نداند چه گفت زان سوها
که درآورده شد النگوها
او چه گفته که میشود با هم
گره معجر همه محکم
حرف تاراج را زدن سخت است
گریۀ مرد پیش زن سخت است
رفتن روح از بدن سخت است
از یتیمی خبر شدن سخت است
همه طی شد اگرچه جان برلب
روبرو شد حسین با زینب
دو خدای وفا مقابل هم
دو دل آرام آگه از دل هم
چارۀ مشکلند و مشکل هم
دو مسیحاند یا دو قاتل هم
هردو یک روح در دو جسم پاک
یک نفر با دو جسم و اسم پاک
هردو هستند جان یکدیگر
آشنا با زبان یکدیگر
شد به شرح بیان یکدیگر
اشکشان روضهخوان یکدیگر
کس نشد جز خدایشان آگاه
زانچه گفتند با زبان نگاه
چشم هر یک شده دو کاسه خون
اشکریزان به حالشان گردون
دور لیلا قبیلهای مجنون
قبله میرفت از حرم بیرون
گوییا در تبار خون جگری
زنده تشییع میشود پدری
هم به لبهاش ذکر یارب داشت
هم انا بن العلی روی لب داشت
هم به دستش مهار مرکب داشت
هم به کف بند قلب زینب داشت
عرش حیران ز بانگ تکبیرش
فرش لرزان ز برق شمشیرش
به کفش گرچه تیغ آتش بار
لیک دیگر عطش دهد آزار
شیر پیر و قبیلهای کفتار
هست معلوم آخر پیکار
پای تا سر تنش پر از تیر است
به سراپاش زخم شمشیر است
موج خون بر تن و به اوج جلال
داشت حالی که هر که داشت سؤال
رفته از حال یا شده سرحال؟
شد به هر حال راهی گودال
تا ز کف داد جان جولان را
دوره کردند فخر دوران را
میرسد بر تنش ز هر تکبیر
تیر با نیزه، سنگ با شمشیر
روی هر عضو او هزاران تیر
خورد اما یکی نمیشد سیر
شک ندارم جبین او که شکست
چشم خود را خدای اوهم بست
بر سرم خاک، شاه بر خاک است
غرقِ درخاک و خون تنی پاک است
بـهخدا این عزیز افلاک است
که تن پاک او پر از چاک است
این چه شرحی است؟ خاک بر دهنم
کاش صحت نداشت این سخنم
وای بر من که خواهرش هم بود
خواهرش بود، مادرش هم بود
غیر از آنها برادرش هم بود
پدرش، جد اطهرش هم بود
بسکه گفت العطش، عطش کردند
شمر آمد، تمام غش کردند
آنکه ننگ ابد برایش ماند
آنکه شیطان برادرش میخواند
شمر پستی که عرش را لرزاند
جسم پاک حسین برگرداند
پیش چشمان اشک ریز خدا
سر برید از تن عزیز خدا
سراو تا برید مظهر ظلم
نامهها خوانده شد ز دفتر ظلم
تن مظلوم ماند و لشگر ظلم
اول غارت است و آخر ظلم
لشگری گرگ و یوسفی بی سر
هرکه زد هرچه داشت بر پیکر
هرکسی خسته میشد از زدنش
میربود آنچه میشد از بدنش
این یکی برد جوشنش ز تنش
آن یکی برد کهنه پیرهنش
سنگها که بر جنازه زدند
تازه بر اسب نعل تازه زدند
پیشتر از بریدن سراو
بیشتر از شرار پیکر او
میزد آتش به جان خواهر او
نالۀ جانخراش مادر او
چون عزادار هر دو دلبر بود
ذکر مادر غریب مادر بود
زینب آن بی مثال در آفاق
قبلۀ عشق و قبلۀ عشاق
رفته از خویش و مرگ را مشتاق
به خود آمد ز اولین شلاق
جنگ او گشت خود به خود آغاز
یا علی گفت و عشق شد آغاز
-
بیا برگردیم
ای مرا دلبر و دلدار، بیا برگردیم
خیمه برپا مکن اینبار، بیا برگردیم
دم به دم دشمن تازهنفسی میآید
تا که فرصت بودای یار، بیا برگردیم
-
تماشا کن
الا! ای مه! که در پیشت، ندارد ماه، زیبایی
به محفل آمدی با سر که سازی محفل آرایی؟
به استقبال تو گر نامدم، ای باب! معذورم
که دنبال سرت از بس دویدم، نبْوَدم پایی
-
سنگ صبور
منم سنگ صبور لانهی عشق
که بودم خانهدار خانهی عشق
منم در بزم مظلومانهی عشق
سرود نغز و جاویدانهی عشق
بر سرم خاک، شاه بر خاک است
صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را ز پا درآورده
کوه غم روی دوش و چون کوهی
عزم میدان نمود نستوهی
با همه تشنگی بی حدش
بست برسر عمامۀ جدش
شد قیامت چو راست شد قدش
سیلی از اشک و آه شد سدش
میکند با هزار افسوسش
غیرت الله ترک ناموسش
میخورد بوسه بر سر و روها
دستها در نوازش موها
کس نداند چه گفت زان سوها
که درآورده شد النگوها
او چه گفته که میشود با هم
گره معجر همه محکم
حرف تاراج را زدن سخت است
گریۀ مرد پیش زن سخت است
رفتن روح از بدن سخت است
از یتیمی خبر شدن سخت است
همه طی شد اگرچه جان برلب
روبرو شد حسین با زینب
دو خدای وفا مقابل هم
دو دل آرام آگه از دل هم
چارۀ مشکلند و مشکل هم
دو مسیحاند یا دو قاتل هم
هردو یک روح در دو جسم پاک
یک نفر با دو جسم و اسم پاک
هردو هستند جان یکدیگر
آشنا با زبان یکدیگر
شد به شرح بیان یکدیگر
اشکشان روضهخوان یکدیگر
کس نشد جز خدایشان آگاه
زانچه گفتند با زبان نگاه
چشم هر یک شده دو کاسه خون
اشکریزان به حالشان گردون
دور لیلا قبیلهای مجنون
قبله میرفت از حرم بیرون
گوییا در تبار خون جگری
زنده تشییع میشود پدری
هم به لبهاش ذکر یارب داشت
هم انا بن العلی روی لب داشت
هم به دستش مهار مرکب داشت
هم به کف بند قلب زینب داشت
عرش حیران ز بانگ تکبیرش
فرش لرزان ز برق شمشیرش
به کفش گرچه تیغ آتش بار
لیک دیگر عطش دهد آزار
شیر پیر و قبیلهای کفتار
هست معلوم آخر پیکار
پای تا سر تنش پر از تیر است
به سراپاش زخم شمشیر است
موج خون بر تن و به اوج جلال
داشت حالی که هر که داشت سؤال
رفته از حال یا شده سرحال؟
شد به هر حال راهی گودال
تا ز کف داد جان جولان را
دوره کردند فخر دوران را
میرسد بر تنش ز هر تکبیر
تیر با نیزه، سنگ با شمشیر
روی هر عضو او هزاران تیر
خورد اما یکی نمیشد سیر
شک ندارم جبین او که شکست
چشم خود را خدای اوهم بست
بر سرم خاک، شاه بر خاک است
غرقِ درخاک و خون تنی پاک است
بـهخدا این عزیز افلاک است
که تن پاک او پر از چاک است
این چه شرحی است؟ خاک بر دهنم
کاش صحت نداشت این سخنم
وای بر من که خواهرش هم بود
خواهرش بود، مادرش هم بود
غیر از آنها برادرش هم بود
پدرش، جد اطهرش هم بود
بسکه گفت العطش، عطش کردند
شمر آمد، تمام غش کردند
آنکه ننگ ابد برایش ماند
آنکه شیطان برادرش میخواند
شمر پستی که عرش را لرزاند
جسم پاک حسین برگرداند
پیش چشمان اشک ریز خدا
سر برید از تن عزیز خدا
سراو تا برید مظهر ظلم
نامهها خوانده شد ز دفتر ظلم
تن مظلوم ماند و لشگر ظلم
اول غارت است و آخر ظلم
لشگری گرگ و یوسفی بی سر
هرکه زد هرچه داشت بر پیکر
هرکسی خسته میشد از زدنش
میربود آنچه میشد از بدنش
این یکی برد جوشنش ز تنش
آن یکی برد کهنه پیرهنش
سنگها که بر جنازه زدند
تازه بر اسب نعل تازه زدند
پیشتر از بریدن سراو
بیشتر از شرار پیکر او
میزد آتش به جان خواهر او
نالۀ جانخراش مادر او
چون عزادار هر دو دلبر بود
ذکر مادر غریب مادر بود
زینب آن بی مثال در آفاق
قبلۀ عشق و قبلۀ عشاق
رفته از خویش و مرگ را مشتاق
به خود آمد ز اولین شلاق
جنگ او گشت خود به خود آغاز
یا علی گفت و عشق شد آغاز
شعر از آقای حسن لطفی است اشتباه نوشتین انگار
شعرصبح تاعصر پیکرآورده، هم ناقص است و هم سروده حیدرتوکلی است نه حسن لطفی.
سلام لطفا نسخه کامل شعر را برایمان بفرستید.