مشخصات شعر

گرفتار

من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم

حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم

 

در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد

صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم

 

چه شبی بود که از بین دو انگشت شما

ناگهان باخبر از عالم اسرار شدم

 

شال خوشبوی تو سبز و علم دوش تو سبز

«دام همرنگ زمین بود، گرفتار شدم»

 

بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا

تا قیامت به علمدار بدهکار شدم

 

خلق در روضه گرفتند برات عتبات

من بیچاره ولی دیر خبردار شدم

 

رشته بر گردنم افکنده‌ای و در پی تو

هر شب آوارۀ هر کوچه و بازار شدم

 

کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب

از بلایای پس از شام عزادار شدم

 

من از آن روز که در بند توأم آزادم

نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم

 

گرفتار

من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم

حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم

 

در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد

صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم

 

چه شبی بود که از بین دو انگشت شما

ناگهان باخبر از عالم اسرار شدم

 

شال خوشبوی تو سبز و علم دوش تو سبز

«دام همرنگ زمین بود، گرفتار شدم»

 

بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا

تا قیامت به علمدار بدهکار شدم

 

خلق در روضه گرفتند برات عتبات

من بیچاره ولی دیر خبردار شدم

 

رشته بر گردنم افکنده‌ای و در پی تو

هر شب آوارۀ هر کوچه و بازار شدم

 

کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب

از بلایای پس از شام عزادار شدم

 

من از آن روز که در بند توأم آزادم

نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×