- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۱/۰۱
- بازدید: ۲۲۵۸
- شماره مطلب: ۶۰۳۷
-
چاپ
ماه طلعت؟
نوای غم به گوش چرخ پیر است
و یا بانگ جگرسوز بشیر است
که میگوید ایا اهل مدینه
خبر آوردهام با سوز سینه
بیایید از مدینه دیده گریان
کنار تربت ختم رسولان
که من دارم خبر از آل طاها
ز قتل وغارت فرزند زهرا
به استقبال آیید ای عزیزان
که زینب میرسد از شام ویران
که ناگه کودکی زیبا و شاداب
به پیش آمد رخش مانند مهتاب
بگفتا ای بشیر نیک انفاس
چه آوردی خبر از بابم عباس
منم فرزند آن شیر دلاور
به استقبال او با خود مرا بر
که او سرلشکر و یار حسین است
علمدار و سپهدار حسین است
گرفته رخت نو مادر برایم
بپوشم من به استقبال آیم
بشیر از این سخن ناگه برآشفت
به فرزند ابوفاضل چنین گفت
سیه بر تن نما ای ماه طلعت
پس آندم آی استقبال بابت
چو شد امّالبنین زین گفته آگاه
به دیدار بشیر آمد سَرِ راه
بگفتا ای بشیر آتشین دم
چرا باید سیه پوشد صغیرم
منم امّالبنین ناموس حیدر
که دارم چار فرزند دلاور
همه هستند با فرزند زهرا
دام تشویش میدارد بر آنها
بشیرش گفت ای غمدیده مادر
برو در مرگشان بنما سیه سر
که آنان دین حق یاری نمودند
به سوی حضرت حق پر گشودند
برای یاریِ دین پیمبر
جدا شد دست عباس دلاور
حسین ابن علی را سر بریدند
تن پاکش به خاک و خون کشیدند
جوانانش ز تیغ و تیر و خنجر
به صحرا جسمشان چون لاله پرپر
چو شد امّالبنین با چشم گریان
خبر از قتل آن نور دو چشمان
بزد از بهرشان بر سینه و سر
ز پا افتاد آن غمدیده مادر
بگفتا ای عزیزان تا توانید
مرا امّالبنین دیگر نخوانید
که من دیگر ندارم نور دیده
ز درد و داغ و غم پشتم خمیده
ز تن دست ابوالفضلم جدا شد
حسینم کشته در کرببلا شد
از این غم «کربلایی» نوحه سر کن
عزاداران حضرت را خبر کن
-
طفلان حضرت مسلم علیهم السّلام
قاتل کشیده خنجر برّان برای ما
در زیر تیغ بسته بُوَد دست و پای ما
از بهر کشتن این همه تعجیل از چه رو؟
ظالم! مگر چه بود به عالم، خطای ما
-
اربعین و جابر بن عبدالله انصاری
«شنیدستم که مجنون با دل زار
چو شد از مُردن لیلی خبردار»
گریبان چاک زد از بهر دلبر
به قبرستان شدی با دیدۀ تر
-
آتش و جوان هندو
چو هندو جوانی برفت از جهان
ز آتشپرستان هندوستان
به آیین خود آتش افروختند
در آتش، تن آن جوان سوختند
ماه طلعت؟
نوای غم به گوش چرخ پیر است
و یا بانگ جگرسوز بشیر است
که میگوید ایا اهل مدینه
خبر آوردهام با سوز سینه
بیایید از مدینه دیده گریان
کنار تربت ختم رسولان
که من دارم خبر از آل طاها
ز قتل وغارت فرزند زهرا
به استقبال آیید ای عزیزان
که زینب میرسد از شام ویران
که ناگه کودکی زیبا و شاداب
به پیش آمد رخش مانند مهتاب
بگفتا ای بشیر نیک انفاس
چه آوردی خبر از بابم عباس
منم فرزند آن شیر دلاور
به استقبال او با خود مرا بر
که او سرلشکر و یار حسین است
علمدار و سپهدار حسین است
گرفته رخت نو مادر برایم
بپوشم من به استقبال آیم
بشیر از این سخن ناگه برآشفت
به فرزند ابوفاضل چنین گفت
سیه بر تن نما ای ماه طلعت
پس آندم آی استقبال بابت
چو شد امّالبنین زین گفته آگاه
به دیدار بشیر آمد سَرِ راه
بگفتا ای بشیر آتشین دم
چرا باید سیه پوشد صغیرم
منم امّالبنین ناموس حیدر
که دارم چار فرزند دلاور
همه هستند با فرزند زهرا
دام تشویش میدارد بر آنها
بشیرش گفت ای غمدیده مادر
برو در مرگشان بنما سیه سر
که آنان دین حق یاری نمودند
به سوی حضرت حق پر گشودند
برای یاریِ دین پیمبر
جدا شد دست عباس دلاور
حسین ابن علی را سر بریدند
تن پاکش به خاک و خون کشیدند
جوانانش ز تیغ و تیر و خنجر
به صحرا جسمشان چون لاله پرپر
چو شد امّالبنین با چشم گریان
خبر از قتل آن نور دو چشمان
بزد از بهرشان بر سینه و سر
ز پا افتاد آن غمدیده مادر
بگفتا ای عزیزان تا توانید
مرا امّالبنین دیگر نخوانید
که من دیگر ندارم نور دیده
ز درد و داغ و غم پشتم خمیده
ز تن دست ابوالفضلم جدا شد
حسینم کشته در کرببلا شد
از این غم «کربلایی» نوحه سر کن
عزاداران حضرت را خبر کن