- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۲۰۶۱
- شماره مطلب: ۶۰۱۶
-
چاپ
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شد
در خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای بر نداشتم
این قدر بی وفایی و، این قدر بی کسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بی کران شهادت که موج زد
من در صدف به غیر دو گوهر نداشتم
غیر از دو نازنین، دو جگر گوشۀ عزیز
دیگر به باغ، نسترن تر نداشتم
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان بر نداشتم
ای باغبان عاطفه، از من قبول کن
غیر از دو ارغوان معطر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر بر نداشتم
من با سکوت، و مرثیۀ نا سرودهام
جز صبر، سایبانی بر سر نداشتم
در سایه سار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دل به باغ گلامروز روشن است
شکر خدا دو لالۀ پرپر هم از من است
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شد
در خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای بر نداشتم
این قدر بی وفایی و، این قدر بی کسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بی کران شهادت که موج زد
من در صدف به غیر دو گوهر نداشتم
غیر از دو نازنین، دو جگر گوشۀ عزیز
دیگر به باغ، نسترن تر نداشتم
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان بر نداشتم
ای باغبان عاطفه، از من قبول کن
غیر از دو ارغوان معطر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر بر نداشتم
من با سکوت، و مرثیۀ نا سرودهام
جز صبر، سایبانی بر سر نداشتم
در سایه سار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دل به باغ گلامروز روشن است
شکر خدا دو لالۀ پرپر هم از من است