مشخصات شعر

بانوی سپیدارها

 

نبض تمام حادثه‌ها، در رگان توست  

پرواز، فرصت کمی‌از آسمان توست


دامان پر حماسه‌ترین سوگوارها  

در پهن دشت فلسفۀ امتحان توست


ای خطبۀ بلند زمانه، که تا ابد  

حبل المتین مرثیه‌ها، بر زبان توست


هر جا که چاه هست، همان جا چکیده‌ای  

هر جا که یاس هست، همان جا نشان توست


یعنی فرشتگان خدا، نیمۀ تواند  

یعنی در عرش، سلسۀ گیسوان توست


بس نهر بی فرات، که در ساحلت نشست  

بس درد ناشکیب که در استخوان توست


زخمی‌ که روی شانۀ مولا نشسته بود  

امروز، همنشین دل مهربان توست


این قافله که بر تن صحرا غروب کرد  

رد غروب قافلۀ دودمان توست


یعقوب اگر به قصد یوسف دچار شد ‌

این عشق‌ها سرآمدی از بوستان توست


حتی اگر دوباره زمین، زیر و رو شود ‌

این باز نیز خواب زمین، بی گمان توست


 آنقدر رود رود سراسیمه رفته‌ای  

تا هر چه موج در به در کاروان توست


شأن نزول همهمۀ آبشارها  

در ابر خیز سیطرۀ خاندان توست


ملک بهشت با همۀ جاودانگیش  

میراث دار منزلت جاودان توست


خورشید؛ دلخوش است به ‌اینکه، تمام روز  

در اهتزاز نوکری آستان توست


بانوی قد خمیدۀ نیزارهای سرخ  

لیلاترین، که هر چه جنون در عنان توست


سرو و صنوبری که در‌این خاک خفته‌اند  

جان و جهان و خاک نه... جان و جهان توست


این ماه بی قبیله که در خون علم شده ‌

این بی قبیله ماه، که گنج نهان توست


این بازوان حک شده بر تار و پود مشک  

باب الحوایجی ست که آب روان توست


عمق کتیبه‌های زمان را که بنگری  

نقش هزار پایه‌ای از داستان توست


رمز قیام سبز سپیدارها تویی  

لبیک در مصاف عطش ترجمان توست


تاریخ در محرم چشم تو ریخته
ای زینبی که حجت حق بر لبان توست

 

بانوی سپیدارها

 

نبض تمام حادثه‌ها، در رگان توست  

پرواز، فرصت کمی‌از آسمان توست


دامان پر حماسه‌ترین سوگوارها  

در پهن دشت فلسفۀ امتحان توست


ای خطبۀ بلند زمانه، که تا ابد  

حبل المتین مرثیه‌ها، بر زبان توست


هر جا که چاه هست، همان جا چکیده‌ای  

هر جا که یاس هست، همان جا نشان توست


یعنی فرشتگان خدا، نیمۀ تواند  

یعنی در عرش، سلسۀ گیسوان توست


بس نهر بی فرات، که در ساحلت نشست  

بس درد ناشکیب که در استخوان توست


زخمی‌ که روی شانۀ مولا نشسته بود  

امروز، همنشین دل مهربان توست


این قافله که بر تن صحرا غروب کرد  

رد غروب قافلۀ دودمان توست


یعقوب اگر به قصد یوسف دچار شد ‌

این عشق‌ها سرآمدی از بوستان توست


حتی اگر دوباره زمین، زیر و رو شود ‌

این باز نیز خواب زمین، بی گمان توست


 آنقدر رود رود سراسیمه رفته‌ای  

تا هر چه موج در به در کاروان توست


شأن نزول همهمۀ آبشارها  

در ابر خیز سیطرۀ خاندان توست


ملک بهشت با همۀ جاودانگیش  

میراث دار منزلت جاودان توست


خورشید؛ دلخوش است به ‌اینکه، تمام روز  

در اهتزاز نوکری آستان توست


بانوی قد خمیدۀ نیزارهای سرخ  

لیلاترین، که هر چه جنون در عنان توست


سرو و صنوبری که در‌این خاک خفته‌اند  

جان و جهان و خاک نه... جان و جهان توست


این ماه بی قبیله که در خون علم شده ‌

این بی قبیله ماه، که گنج نهان توست


این بازوان حک شده بر تار و پود مشک  

باب الحوایجی ست که آب روان توست


عمق کتیبه‌های زمان را که بنگری  

نقش هزار پایه‌ای از داستان توست


رمز قیام سبز سپیدارها تویی  

لبیک در مصاف عطش ترجمان توست


تاریخ در محرم چشم تو ریخته
ای زینبی که حجت حق بر لبان توست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×