- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۰۸
- بازدید: ۲۵۷۵
- شماره مطلب: ۵۹۷
-
چاپ
دختر فاطمه و ابن زیاد؟
کاروان تا به در شهر رسید
لحظهها تلخ تر از زهر رسید
کوفیان هلهله برپا کردند
خون دل عترت زهرا کردند
دیدهها خیره به زنها شده بود
زینب غمزده تنها شده بود
کوفه غرق شعف و غوغا بود
خواهر غمزدهای تنها بود
گوئیا موسم مهمانی بود
کوچه در کوچه چراغانی بود
آل عصمت همه تن، درد وعزا
کوفیان کرده بپا هلهلهها
دیدۀ اهل حرم بارانی
قلبهاشان همگی طوفانی
دستشان بسته به یکدیگر بود
چشمشان خیره به نی وآن سر بود
گرد طفلان فغان سر داده
کوفیان شاد همه استاده
سینههاشان همه لبریز از غم
دستهاشان همه در بند ستم
گریههاشان همه پی در پی بود
چشمشان خیره به روی نی بود
طبل شادی زده شد چون هر جا
حرم از فرط غم افتاد ز پا
آن ملاقات رود کی از یاد
دختر فاطمه و ابن زیاد؟
تا که در مجلس او پای نهاد
در دل خویش فغانها سر داد
بین اطفال پریشان بنشست
شیشه صبر وی از غصه شکست
تا ورا دید چنین ابن زیاد
گشت مقهور و در طعنه گشاد
طعنه بر دختر زهرا میزد
بیشتر زخم به دلها میزد
طعنه زینب چو زدشمن بشنید
بر سرش ناله و فریاد کشید
کآنچه دیدم ز خدا زیبا بود
لحظه در لحظه خدا با ما بود
زین جنایت تو کنون شاد مباش
نمکی بیش بر این زخم مپاش
بر سرش داد زد ای خصم خدا
که نمودی به حسین جور و جفا
به چه جرمی تو حسین را کشتی
غرقه در خون تن او آغشتی
او بود میر جوانان بهشت
او بود سرور مردان بهشت
پارۀ جان رسول الله است
چون علی، حسین، ثار الله است
در دل دخت علی، بزم عزاست
مانده دلها همه در کرببلاست
دختر فاطمه و ابن زیاد؟
کاروان تا به در شهر رسید
لحظهها تلخ تر از زهر رسید
کوفیان هلهله برپا کردند
خون دل عترت زهرا کردند
دیدهها خیره به زنها شده بود
زینب غمزده تنها شده بود
کوفه غرق شعف و غوغا بود
خواهر غمزدهای تنها بود
گوئیا موسم مهمانی بود
کوچه در کوچه چراغانی بود
آل عصمت همه تن، درد وعزا
کوفیان کرده بپا هلهلهها
دیدۀ اهل حرم بارانی
قلبهاشان همگی طوفانی
دستشان بسته به یکدیگر بود
چشمشان خیره به نی وآن سر بود
گرد طفلان فغان سر داده
کوفیان شاد همه استاده
سینههاشان همه لبریز از غم
دستهاشان همه در بند ستم
گریههاشان همه پی در پی بود
چشمشان خیره به روی نی بود
طبل شادی زده شد چون هر جا
حرم از فرط غم افتاد ز پا
آن ملاقات رود کی از یاد
دختر فاطمه و ابن زیاد؟
تا که در مجلس او پای نهاد
در دل خویش فغانها سر داد
بین اطفال پریشان بنشست
شیشه صبر وی از غصه شکست
تا ورا دید چنین ابن زیاد
گشت مقهور و در طعنه گشاد
طعنه بر دختر زهرا میزد
بیشتر زخم به دلها میزد
طعنه زینب چو زدشمن بشنید
بر سرش ناله و فریاد کشید
کآنچه دیدم ز خدا زیبا بود
لحظه در لحظه خدا با ما بود
زین جنایت تو کنون شاد مباش
نمکی بیش بر این زخم مپاش
بر سرش داد زد ای خصم خدا
که نمودی به حسین جور و جفا
به چه جرمی تو حسین را کشتی
غرقه در خون تن او آغشتی
او بود میر جوانان بهشت
او بود سرور مردان بهشت
پارۀ جان رسول الله است
چون علی، حسین، ثار الله است
در دل دخت علی، بزم عزاست
مانده دلها همه در کرببلاست