- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۷۷۴
- شماره مطلب: ۵۹۶۶
-
چاپ
روز واقعه
در سایۀ خورشید، دشتی آتشین مانده ست
پشت سر او، کهکشانی بر زمین مانده ست
یک پیکر و شفق هزاران نیزۀ عاشق
از این غزل بازی، به لبها آفرین مانده ست
ای کاروان، خورشید را تا شام خواهی برد
از روز، روز واقعه تنها همین مانده ست
مهمانی خورشید و صحرا را مگر داغی
در سینههای مردم صحرانشین مانده ست
بر ما زمان آن سان نمی گردد، که میگردید
یک لحظه تا آغاز روز واپسین مانده ست
ای تشنۀ خورشید، تا از اسب افتادی
شک کردهام بر هر که بالای زین مانده ست
با چار حرف ساده، نامت را نخواهم برد
پشت سرت اینجا هزاران نقطه چین مانده ست
روز واقعه
در سایۀ خورشید، دشتی آتشین مانده ست
پشت سر او، کهکشانی بر زمین مانده ست
یک پیکر و شفق هزاران نیزۀ عاشق
از این غزل بازی، به لبها آفرین مانده ست
ای کاروان، خورشید را تا شام خواهی برد
از روز، روز واقعه تنها همین مانده ست
مهمانی خورشید و صحرا را مگر داغی
در سینههای مردم صحرانشین مانده ست
بر ما زمان آن سان نمی گردد، که میگردید
یک لحظه تا آغاز روز واپسین مانده ست
ای تشنۀ خورشید، تا از اسب افتادی
شک کردهام بر هر که بالای زین مانده ست
با چار حرف ساده، نامت را نخواهم برد
پشت سرت اینجا هزاران نقطه چین مانده ست