- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۳۹۲
- شماره مطلب: ۵۹۶۴
-
چاپ
صدای جرس
تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت
از دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود
آه از درد اسیری که به همراهی اشک
جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود
با تو میخواستم از کرب و بلا برگردم
با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود
گرچه با درد مرا از تو جدا میکردند
رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود
خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم
به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود
با وجود غم و اندوه که بردم، چون کوه
ذرهای در دلم از شبهۀ تغییر نبود
مردمی عهد شکستند که گوش دلشان
آن قدر سنگ، که امید به تأثیر نبود
لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود
-
ورق پارههای قرآن
به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت
نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت
بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید
در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت
جهان ندید از این لاله تازهتر هرگز
اگر چه باغ، از این لالهها فراوان داشت!
-
مُهر عاشورا
هوای العطش نای گلِ اناری شد
ترانه خشک شد و آب، زخمِ کاری شد
ضریح زخم بلندش در آن تبسم سرخ
هوای بالِ هزار آسمان، قناری شد
-
کنار علقمه
دستی که طرح چشم تو را مست میکشید
صد آسمان ستاره از این دست میکشید
برد بلند شرقی پیشانیات به روز
خورشید را به کوچۀ بن بست میکشید
صدای جرس
تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت
از دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود
آه از درد اسیری که به همراهی اشک
جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود
با تو میخواستم از کرب و بلا برگردم
با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود
گرچه با درد مرا از تو جدا میکردند
رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود
خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم
به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود
با وجود غم و اندوه که بردم، چون کوه
ذرهای در دلم از شبهۀ تغییر نبود
مردمی عهد شکستند که گوش دلشان
آن قدر سنگ، که امید به تأثیر نبود
لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود