مشخصات شعر

صدای جرس

 

تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود  

در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود


بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت  

از دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود


آه از درد اسیری که به همراهی اشک  

جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود


با تو می‌خواستم از کرب و بلا برگردم  

با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود


گرچه با درد مرا از تو جدا می‌کردند  

رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود


خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم  

به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود


با وجود غم و اندوه که بردم، چون کوه  

ذره‌ای در دلم از شبهۀ تغییر نبود


مردمی عهد شکستند که گوش دلشان  

آن قدر سنگ، که امید به تأثیر نبود


لحظه‌ای کاش! پس از داغ مرا می‌دیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود

 

صدای جرس

 

تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود  

در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود


بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت  

از دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود


آه از درد اسیری که به همراهی اشک  

جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود


با تو می‌خواستم از کرب و بلا برگردم  

با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود


گرچه با درد مرا از تو جدا می‌کردند  

رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود


خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم  

به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود


با وجود غم و اندوه که بردم، چون کوه  

ذره‌ای در دلم از شبهۀ تغییر نبود


مردمی عهد شکستند که گوش دلشان  

آن قدر سنگ، که امید به تأثیر نبود


لحظه‌ای کاش! پس از داغ مرا می‌دیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×