- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۱۰
- بازدید: ۱۶۰۷
- شماره مطلب: ۵۸۹
-
چاپ
گریههای خداست یا باران؟
ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران
در خیالش دوباره میبارید، روی لبهای خیمهها، باران
در هیاهوی گرم و مبهم باد، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد
یک سبد گل میان دشت افتاد، باد فریاد شد: بیا باران!
خط خون، لحظههای تنهایی، ابرها مانده در معمایی
اینکه طوفان بی قرار غروب، گریههای خداست یا باران؟
شب پایان و روز آغاز است، فصل پرواز و عشق و اعجاز است
دفتر انتخابها باز است، ابتدا عشق و انتها باران
***
شاعر افتاده در خیابانی، که دو سویش به کهکشان وصل است
السلام علیک یا خورشید، السلام علیک یا باران
-
سرمشق جدید
در حسرت آب مرد تنها، تشنه
لبهای ترکخوردۀ دنیا تشنه
تکلیف شب غنچه عوض خواهد شد
سرمشق جدید: آب،بابا،تشنه
-
دنیا کویری میشود، اما نمیمیرد
باران نمیبارد چرا صحرا نمیمیرد؟
دنیا کویری میشود اما نمیمیرد
دیری است با اندوه میپرسم سؤالی را
از دیدن لبهای تو دریا نمیمیرد؟
-
نگاه روشن
خورشید را به سجده میاندازد، برق نگاه روشن دیدارت
دریا به خواب رفته و میبیند، چشمان پرستارۀ بیدارت
امشب چراغها همه خاموشند، پایان قصه را تو روایت کن
باید که دید دایره سهم کیست، باران عشق خورده به پرگارت
-
ترانۀ پاک اذان
اگر چه غربت از این آسمان نخواهد رفت
بدون اذن تو تیر از کمان نخواهد رفت
همین که ظهر شود، گوشها به سوی لبی
بهجز ترانۀ پاک اذان نخواهد رفت
گریههای خداست یا باران؟
ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران
در خیالش دوباره میبارید، روی لبهای خیمهها، باران
در هیاهوی گرم و مبهم باد، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد
یک سبد گل میان دشت افتاد، باد فریاد شد: بیا باران!
خط خون، لحظههای تنهایی، ابرها مانده در معمایی
اینکه طوفان بی قرار غروب، گریههای خداست یا باران؟
شب پایان و روز آغاز است، فصل پرواز و عشق و اعجاز است
دفتر انتخابها باز است، ابتدا عشق و انتها باران
***
شاعر افتاده در خیابانی، که دو سویش به کهکشان وصل است
السلام علیک یا خورشید، السلام علیک یا باران