- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۹۴۶
- شماره مطلب: ۵۸۷۷
-
چاپ
شرح مصیبت
آه! از آن ساعت که با چشمان تر
شد سکینه بر سر جسم پدر
دید جسمی اوفتاده روی خاک
قطعهقطعه، پارهپاره، چاکچاک
پیکری بیسر، میان خاک و خون
زخمهای پیکرش از حد، فزون
گفت: عمّه! این تن عریان ز کیست؟
این تن در خاک و خون غلتان ز کیست؟
عمّهاش گفتا که این جانان توست
این ضیاء دیدۀ گریان توست
فاش گویم، ای مرا نور دو عین!
باشد این صدپارهتن، بابت حسین
چون سکینه جسم بابش را شناخت
زد ز غم، آهی که عالم را گداخت
جان بابا! که برید از تن، سرت؟
که جدا کرده سرت از پیکرت؟
آه! از درد یتیمی، آه! آه!
گر شود شب بر کجا آرم پناه؟
«آذر»! از شرح مصیبت، لب ببند
میزنی آتش به دلها تا به چند؟
-
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
-
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
شرح مصیبت
آه! از آن ساعت که با چشمان تر
شد سکینه بر سر جسم پدر
دید جسمی اوفتاده روی خاک
قطعهقطعه، پارهپاره، چاکچاک
پیکری بیسر، میان خاک و خون
زخمهای پیکرش از حد، فزون
گفت: عمّه! این تن عریان ز کیست؟
این تن در خاک و خون غلتان ز کیست؟
عمّهاش گفتا که این جانان توست
این ضیاء دیدۀ گریان توست
فاش گویم، ای مرا نور دو عین!
باشد این صدپارهتن، بابت حسین
چون سکینه جسم بابش را شناخت
زد ز غم، آهی که عالم را گداخت
جان بابا! که برید از تن، سرت؟
که جدا کرده سرت از پیکرت؟
آه! از درد یتیمی، آه! آه!
گر شود شب بر کجا آرم پناه؟
«آذر»! از شرح مصیبت، لب ببند
میزنی آتش به دلها تا به چند؟