- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۲۲۲۲
- شماره مطلب: ۵۸۴۰
-
چاپ
حریف عشق
باز، یاران! آتش جانسوز من
آتشی زد، بر دل خونریز من
خامهای خواهم ز مژگان، تیزتر
نامهای ز اوراق دل، خونریزتر
تا نویسم داستانی ماندگار
داستان غمفزای عشق یار
«ای خوشا! آغاز غمپرداز عشق
حبّذا! انجام بِه ز آغاز عشق»
آتش است، آغاز؛ غم، فرجام او
بوی خون میآید از انجام او
مدّعی بسیار سوی او شتافت
هیچ کس خود را حریف او نیافت
جز قدحپیمای دُردِ نشأتین
جرعهنوش بادۀ وحدت، حسین
آه! از آن دم کآن شهید بیگناه
سوی میدان عزم کرد از خیمهگاه
چشم خونافشان به هر سو بنْگرید
یک نفر از یاوران خود ندید
گفت: عبّاس و جوابش کس نگفت
گفت: اکبر، نالۀ لیلا شنفت
گفت: قاسم، شد دلش آتشکده
از نوای عمّههای غمزده
الغرض؛ با صد هزاران اشک و آه
سوی میدان عزم کرد از خیمهگاه
کرد با آن فرقۀ کافر، خطاب
کای لعینان! سوختم، یک قطره آب
ز آن ستمگرقوم، آبش کس نداد
مُردم از غیرت، جوابش کس نداد
گفت: جدّ اطهر من، مصطفی است
تیر پرّان در جوابش گفت: راست
گفت: هستم «قرّهالعین» علی
نیزه در دست سنان گفتا: بلی
گفت: هستم راحت جان بتول
خنجر شمر لعین گفتا: قبول
«واصلا»! این داستان غم، بس است
زین مصیبت بگْذر، این ماتم، بس است
حریف عشق
باز، یاران! آتش جانسوز من
آتشی زد، بر دل خونریز من
خامهای خواهم ز مژگان، تیزتر
نامهای ز اوراق دل، خونریزتر
تا نویسم داستانی ماندگار
داستان غمفزای عشق یار
«ای خوشا! آغاز غمپرداز عشق
حبّذا! انجام بِه ز آغاز عشق»
آتش است، آغاز؛ غم، فرجام او
بوی خون میآید از انجام او
مدّعی بسیار سوی او شتافت
هیچ کس خود را حریف او نیافت
جز قدحپیمای دُردِ نشأتین
جرعهنوش بادۀ وحدت، حسین
آه! از آن دم کآن شهید بیگناه
سوی میدان عزم کرد از خیمهگاه
چشم خونافشان به هر سو بنْگرید
یک نفر از یاوران خود ندید
گفت: عبّاس و جوابش کس نگفت
گفت: اکبر، نالۀ لیلا شنفت
گفت: قاسم، شد دلش آتشکده
از نوای عمّههای غمزده
الغرض؛ با صد هزاران اشک و آه
سوی میدان عزم کرد از خیمهگاه
کرد با آن فرقۀ کافر، خطاب
کای لعینان! سوختم، یک قطره آب
ز آن ستمگرقوم، آبش کس نداد
مُردم از غیرت، جوابش کس نداد
گفت: جدّ اطهر من، مصطفی است
تیر پرّان در جوابش گفت: راست
گفت: هستم «قرّهالعین» علی
نیزه در دست سنان گفتا: بلی
گفت: هستم راحت جان بتول
خنجر شمر لعین گفتا: قبول
«واصلا»! این داستان غم، بس است
زین مصیبت بگْذر، این ماتم، بس است