- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۲۶۳۱
- شماره مطلب: ۵۷۷۳
-
چاپ
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
لاجَرَم، آن قُدوۀ اهل نیاز
آن به میدان محبّت، یکّهتاز
آن قوی، پشت خدابینان از او
وآن مشوّش، حال بیدینان از او
«موسی» توحید را، «هارون» عهد
از مریدان، جمله کاملتر به جهد
طالبان راه حق را بُد دلیل
رهنمای جمله بر شاه جلیل
بُد به عشّاق حسینی، پیشرو
پاکخاطر آی و پاکاندیش رو
میگرفتی از شط توحید، آب
تشنگان را میرساندی با شتاب
عاشقان را بود آبِ کار از او
رهروان را رونق بازار از او
روز عاشورا به چشم پُر ز خون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون،
شد به سوی تشنهکامان، رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
بس فروبارید بر وی تیرِ تیز
مشک شد بر حالت او، اشکریز
اشک، چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از رشحۀ آن مشک، آب
بر زمین، آب تعلّق، پاک ریخت
وز تعیُّن بر سر آن، خاک ریخت
هستیاش را دست از مستی فشانْد
جز حسین اندر میان، چیزی نمانْد
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
لاجَرَم، آن قُدوۀ اهل نیاز
آن به میدان محبّت، یکّهتاز
آن قوی، پشت خدابینان از او
وآن مشوّش، حال بیدینان از او
«موسی» توحید را، «هارون» عهد
از مریدان، جمله کاملتر به جهد
طالبان راه حق را بُد دلیل
رهنمای جمله بر شاه جلیل
بُد به عشّاق حسینی، پیشرو
پاکخاطر آی و پاکاندیش رو
میگرفتی از شط توحید، آب
تشنگان را میرساندی با شتاب
عاشقان را بود آبِ کار از او
رهروان را رونق بازار از او
روز عاشورا به چشم پُر ز خون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون،
شد به سوی تشنهکامان، رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
بس فروبارید بر وی تیرِ تیز
مشک شد بر حالت او، اشکریز
اشک، چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از رشحۀ آن مشک، آب
بر زمین، آب تعلّق، پاک ریخت
وز تعیُّن بر سر آن، خاک ریخت
هستیاش را دست از مستی فشانْد
جز حسین اندر میان، چیزی نمانْد