- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۳۰
- بازدید: ۲۴۶۴
- شماره مطلب: ۵۷۶
-
چاپ
حماسه
غروب بود، و افق حرفهای گلگون داشت
ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت
غروب بود و غریبانه خیمهها میسوخت
کرانه، چشم بدان حزن بیکران میدوخت
نسیم، گیسوی خون را دمی تکان میداد
به این بهانه، گل زخم را نشان میداد
دل شکستۀ زینب، شکستهتر میگشت
چو چشم طفل به سودای آب، تر میگشت
فتاده بود زواج فلک، ستارۀ عشق
شکسته بود به یک گوشه، گاهوارۀ عشق
ستاده اسب و، شکوه سوار را کم داشت
افق به سوگ شقایق لباس ماتم داشت
در آن غروب که آیات عشق شد تفسیر
در آن دیار که رؤیای اشک شد تعبیر:
حماسه بود که از بطن خاک و خون میرست
سرشک بود که زخم ستاره را میشست
به روی دست و سر و پای، باره میراندند
هزار باره به نعش ستاره میراندند
نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش
میان تیر، تن پاره پاره در آغوش
نبود دست که بیرون ز زخم آرد تیر
به خیمه آب رساند، اگر گذارد تیر!
سوار آب چو پرواز را تجسم کرد
چه صادقانه بدان زخمها تبسم کرد
ز خون لاله تمام کرانه رنگین بود
خمیده بود افق بسکه داغ، سنگین بود
هزار زخم به عبرت چو چشم، وامانده ست
که عشق، بی سر و دست و کفن رها مانده ست
فراز با همه قامت، فرود آمده بود
قیام، حمد کنان در سجود آمده بود
صدای سوگ ز محمل به آسمان میرفت
درای، مرثیهخوان بود و کاروان، میرفت
حماسه
غروب بود، و افق حرفهای گلگون داشت
ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت
غروب بود و غریبانه خیمهها میسوخت
کرانه، چشم بدان حزن بیکران میدوخت
نسیم، گیسوی خون را دمی تکان میداد
به این بهانه، گل زخم را نشان میداد
دل شکستۀ زینب، شکستهتر میگشت
چو چشم طفل به سودای آب، تر میگشت
فتاده بود زواج فلک، ستارۀ عشق
شکسته بود به یک گوشه، گاهوارۀ عشق
ستاده اسب و، شکوه سوار را کم داشت
افق به سوگ شقایق لباس ماتم داشت
در آن غروب که آیات عشق شد تفسیر
در آن دیار که رؤیای اشک شد تعبیر:
حماسه بود که از بطن خاک و خون میرست
سرشک بود که زخم ستاره را میشست
به روی دست و سر و پای، باره میراندند
هزار باره به نعش ستاره میراندند
نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش
میان تیر، تن پاره پاره در آغوش
نبود دست که بیرون ز زخم آرد تیر
به خیمه آب رساند، اگر گذارد تیر!
سوار آب چو پرواز را تجسم کرد
چه صادقانه بدان زخمها تبسم کرد
ز خون لاله تمام کرانه رنگین بود
خمیده بود افق بسکه داغ، سنگین بود
هزار زخم به عبرت چو چشم، وامانده ست
که عشق، بی سر و دست و کفن رها مانده ست
فراز با همه قامت، فرود آمده بود
قیام، حمد کنان در سجود آمده بود
صدای سوگ ز محمل به آسمان میرفت
درای، مرثیهخوان بود و کاروان، میرفت