- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۹۵۱
- شماره مطلب: ۵۷۵۷
-
چاپ
سبب آفرینش
وه! چه اکبر؟ آفرینش را سبب
وه! چه اکبر؟ ز آفرینش منتخب
از رخ نیکوش، جنّت، آیتی
وز لب دلجوش، کوثر، شربتی
پرتوی از نور رویش، آفتاب
نورافشان از عذارش، ماهتاب
کربلا را سینهی سینا کند
نینوا را دشت «اَو اَدنی» کند
از عذارش گر براندازد نقاب
تیره سازد، روزگار آفتاب
بر رخ اندازد، شکنج موی را
در حجاب آرد، رخ دلجوی را
زآن جوان حیف! و از آن عارض دریغ!
که شدی غلتان به خون از تیر و تیغ
آه! از آن ساعت که فخر عالمین
سیّد و سالار معشوقان، حسین
بر سر جسم علیاکبر رسید
قامت سَروش چو جان در بر کشید
گفت کای رعناجوانفرزند من!
اکبر شیرینزبان! دلبند من!
شد به خون، پنهان، گل رویت چرا؟
شد پریشان، سنبل مویت چرا؟
نوجوانا! آتشم بر دل مزن
بال و پر بر خاک، چون بسمل مزن
زادهی لیلا! ز داغت چون کنم؟
بِه چو مجنون، روی در هامون کنم
زندگانی بیتو در دوران مباد!
بیتو یک دل در جهان، شادان مباد!
سبب آفرینش
وه! چه اکبر؟ آفرینش را سبب
وه! چه اکبر؟ ز آفرینش منتخب
از رخ نیکوش، جنّت، آیتی
وز لب دلجوش، کوثر، شربتی
پرتوی از نور رویش، آفتاب
نورافشان از عذارش، ماهتاب
کربلا را سینهی سینا کند
نینوا را دشت «اَو اَدنی» کند
از عذارش گر براندازد نقاب
تیره سازد، روزگار آفتاب
بر رخ اندازد، شکنج موی را
در حجاب آرد، رخ دلجوی را
زآن جوان حیف! و از آن عارض دریغ!
که شدی غلتان به خون از تیر و تیغ
آه! از آن ساعت که فخر عالمین
سیّد و سالار معشوقان، حسین
بر سر جسم علیاکبر رسید
قامت سَروش چو جان در بر کشید
گفت کای رعناجوانفرزند من!
اکبر شیرینزبان! دلبند من!
شد به خون، پنهان، گل رویت چرا؟
شد پریشان، سنبل مویت چرا؟
نوجوانا! آتشم بر دل مزن
بال و پر بر خاک، چون بسمل مزن
زادهی لیلا! ز داغت چون کنم؟
بِه چو مجنون، روی در هامون کنم
زندگانی بیتو در دوران مباد!
بیتو یک دل در جهان، شادان مباد!