- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۱۱۵۲
- شماره مطلب: ۵۷۵۶
-
چاپ
وحدت و کثرت
ساقیا! ساغر ز می، لبریز کن
آتشم را در محبّت، تیز کن
تا بگویم شرح استغراق را
تا کنم پُرخون، دل عشّاق را
عاشقان از نور و ظلمت رستهاند
بر سر آب بقا بنْشستهاند
عاشقان پوشند چشم از نور عین
چون ز دیدار علیاکبر، حسین
گفت سرخیل سپاه عاشقان
کای علی! ای شمع راه عاشقان!
کن بلند آواز طبل انقطاع
برکش اندر خیمه، بانگ «الوداع»
تا که زینب عمّهات دلخون شود
تا که لیلا مادرت، مجنون شود
تا فزاید داغشان بر داغ من
تا بروید لالهها از باغ من
زود کن آهنگ قربانگاه را
تا نبندد سیل اشکم، راه را
چون شبیه جدّ من، پیغمبری
گر بگویم جانی، از جان بهتری
باید از چشم بدانت، دور داشت
حقّ دیدار تو را منظور داشت
لیک حکم وحدت و کثرت دوتاست
راه عقل و راه عشق از هم جداست
این ره عشق است و نامش کربلا
فاش گویم «البلاءُ للولا»
عاشقان را هر چه باشد سربهسر
اندر این ره میگذارند، ای پسر!
چون که من احرام بستم سوی دوست
هر چه خواهم، بهر قربانیّ اوست
من تو را از بهر آن خواهم همی
که نهی بر درد و داغم، مرهمی
گر لب خشک تو از خون، تر شود
غم مخور زآن، لعل، رنگینتر شود
گر ز خون آغشته گردد کاکلت
غم مخور، مشکین شود آن سنبلت
وحدت و کثرت
ساقیا! ساغر ز می، لبریز کن
آتشم را در محبّت، تیز کن
تا بگویم شرح استغراق را
تا کنم پُرخون، دل عشّاق را
عاشقان از نور و ظلمت رستهاند
بر سر آب بقا بنْشستهاند
عاشقان پوشند چشم از نور عین
چون ز دیدار علیاکبر، حسین
گفت سرخیل سپاه عاشقان
کای علی! ای شمع راه عاشقان!
کن بلند آواز طبل انقطاع
برکش اندر خیمه، بانگ «الوداع»
تا که زینب عمّهات دلخون شود
تا که لیلا مادرت، مجنون شود
تا فزاید داغشان بر داغ من
تا بروید لالهها از باغ من
زود کن آهنگ قربانگاه را
تا نبندد سیل اشکم، راه را
چون شبیه جدّ من، پیغمبری
گر بگویم جانی، از جان بهتری
باید از چشم بدانت، دور داشت
حقّ دیدار تو را منظور داشت
لیک حکم وحدت و کثرت دوتاست
راه عقل و راه عشق از هم جداست
این ره عشق است و نامش کربلا
فاش گویم «البلاءُ للولا»
عاشقان را هر چه باشد سربهسر
اندر این ره میگذارند، ای پسر!
چون که من احرام بستم سوی دوست
هر چه خواهم، بهر قربانیّ اوست
من تو را از بهر آن خواهم همی
که نهی بر درد و داغم، مرهمی
گر لب خشک تو از خون، تر شود
غم مخور زآن، لعل، رنگینتر شود
گر ز خون آغشته گردد کاکلت
غم مخور، مشکین شود آن سنبلت