- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۳۰۴۶
- شماره مطلب: ۵۷۳۴
-
چاپ
گل عطشان
ای گل عطشان ولی سیراب عشق!
وی هلال ابرویت، محراب عشق!
جام چشمت، مِیپرستم میکند
بوی گیسوی تو، مستم میکند
ماه بدر من، رخ بیچون تو
یک جهان لیلا شده مجنون تو
محو رخسار تو ماه و مشتری
شد به بازار تو، یوسف، مشتری
ماهرویان در رهت بنْشستهاند
بر تماشایت همه صف بستهاند
تا ببینند آن جمال ماه را
«اشبهالنّاسِ» «رسولالله» را
ای ز سر تا پای، «ختمالمرسلین»!
در شجاعت، چون «امیرالمؤمنین»!
دلبران را دلربا و دلبری
یوسف لیلا، علیّ اکبری
ای عنانگیر تو صد فوج مَلَک!
نور گیرد از تو خورشید فلک
طرّهی گیسوی تو، خمدرخم است
تو گلی، اشک پدر چون شبنم است
ای همه اهل حرم، دلدادهات!
ای شده امواج خون، سجّادهات!
آسمانم را تو هستی آفتاب
جلوه کن، بار دگر بر من بتاب
از شمیمت، کربلا مدهوش شد
بانگ تکبیرت چرا خاموش شد؟
خون تو با اشک من آمیخته
زیر پایت، یک جهان دل ریخته
ای مسیحا! نیمهجانم کردهای
ای کمانابرو! کمانم کردهای
غم به سینه، راه آهم را گرفت
داغ تو، نور نگاهم را گرفت
یا به دست خویش، چشمم را ببند
یا به قاتل گو که بر اشکم مخند
خیز، ای جان جهان بادا فدات!
خیز، ای لبتشنه! چشمم شد فرات
من ز رویت بوسه میگیرم، علی!
گر نیاید عمّه میمیرم، علی!
نرگس چشمان خود را باز کن
بار دیگر، دلبری آغاز کن
-
من نمیدانم چه گویم در جواب مادرت
دیده بگشا تا شود تنهایی من باورت
نیمه جان هستی و من چون جان گرفتم در برت
همچو گیسویت مرا این سو و آن سو میکشی
میکشی آخر مرا با خندههای آخرت -
گوشوار عرش
در این دل شکسته به غیر از شراره نیست
همراه من به جز جگر پارهپاره نیست
میریزد از دو چشمترم، اشک بیکسی
دیگر به آسمان دلم، یک ستاره نیست
-
کوکب اقبال
عمّه! امشب سر زده ماه تمام
کوکب اقبالم آمد روی بام
شد دو چشم نیمهبازم، جام اشک
کن تماشا بستهام احرام اشک
-
نگین و حلقه
هر زمانی غنچهی لب میگشود
از همه اهل حرم دل میربود
ماه، پیش روی ماه او، خجل
دلبران بر گیسوی او بسته دل
گل عطشان
ای گل عطشان ولی سیراب عشق!
وی هلال ابرویت، محراب عشق!
جام چشمت، مِیپرستم میکند
بوی گیسوی تو، مستم میکند
ماه بدر من، رخ بیچون تو
یک جهان لیلا شده مجنون تو
محو رخسار تو ماه و مشتری
شد به بازار تو، یوسف، مشتری
ماهرویان در رهت بنْشستهاند
بر تماشایت همه صف بستهاند
تا ببینند آن جمال ماه را
«اشبهالنّاسِ» «رسولالله» را
ای ز سر تا پای، «ختمالمرسلین»!
در شجاعت، چون «امیرالمؤمنین»!
دلبران را دلربا و دلبری
یوسف لیلا، علیّ اکبری
ای عنانگیر تو صد فوج مَلَک!
نور گیرد از تو خورشید فلک
طرّهی گیسوی تو، خمدرخم است
تو گلی، اشک پدر چون شبنم است
ای همه اهل حرم، دلدادهات!
ای شده امواج خون، سجّادهات!
آسمانم را تو هستی آفتاب
جلوه کن، بار دگر بر من بتاب
از شمیمت، کربلا مدهوش شد
بانگ تکبیرت چرا خاموش شد؟
خون تو با اشک من آمیخته
زیر پایت، یک جهان دل ریخته
ای مسیحا! نیمهجانم کردهای
ای کمانابرو! کمانم کردهای
غم به سینه، راه آهم را گرفت
داغ تو، نور نگاهم را گرفت
یا به دست خویش، چشمم را ببند
یا به قاتل گو که بر اشکم مخند
خیز، ای جان جهان بادا فدات!
خیز، ای لبتشنه! چشمم شد فرات
من ز رویت بوسه میگیرم، علی!
گر نیاید عمّه میمیرم، علی!
نرگس چشمان خود را باز کن
بار دیگر، دلبری آغاز کن