- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۲۴۳
- شماره مطلب: ۵۷۲۶
-
چاپ
طایر قدس
طفل دل، شوریدگی از سر گرفت
ذیل دامان علیاصغر گرفت
وه! چه اصغر؟ کاینات او را طفیل
وه! چه اصغر؟ ممکنات او را به ذیل
وه! چه اصغر؟ آفرینش را سبب
وه! چه اصغر؟ ز آفرینش منتخب
وه! چه اصغر؟ کز وجودش در نخست
عهد و پیمان شهادت شد درست
عهد و میثاقی نهاد اندر ازل
که شود آماج پیکان اجل
لیک اندر پرده بُد راز نهان
تا به دشت کربلا آمد عیان
روز عاشورا که بُد روز محن
مؤمن و کافر شدندی ممتحن
دید اندر مهد، آن طفل وحید
مقتدای حقپرستان را فرید
با زبان کودکی گفت: ای پدر!
بر علی اصغر ز شفْقت کن نظر
هست اندر دُرج پیمان الست
گوهری بهر نثار حق به دست
این گهر یکتا و بیهمتاستی
قابل قربانیِ یکتاستی
نیست اندر بزمِ قربِ کردگار
بهتر از من، گوهری بهر نثار
ای امام عشق! ای سبط رسول!
فدیهی شش ماهه حق دارد قبول
در الست آمد سخن زین مرحله
حلق از من، تیر کین از حرمله
من نه اسماعیل و نی اینجا منا
کز برای فدیهام آید بدا
در ره جانانه باید جای شیر
برمکیدن شیر از پستان تیر
زخم تیر اندر ره جانان خوش است
خون به دامان از پر پیکان خوش است
نیستم واماندهی این قافله
اینک این حلق من و این حرمله
دایهی تقدیرم از پستان عشق
داده شیرم از پر پیکان عشق
طایر قدسم ز من بگْشای بند
مرغ افلاکم بگیر از من کمند
خوش بُوَد در راه قُرب کردگار
تیر بنْشیند به حلق شیرخوار
طایر قدس
طفل دل، شوریدگی از سر گرفت
ذیل دامان علیاصغر گرفت
وه! چه اصغر؟ کاینات او را طفیل
وه! چه اصغر؟ ممکنات او را به ذیل
وه! چه اصغر؟ آفرینش را سبب
وه! چه اصغر؟ ز آفرینش منتخب
وه! چه اصغر؟ کز وجودش در نخست
عهد و پیمان شهادت شد درست
عهد و میثاقی نهاد اندر ازل
که شود آماج پیکان اجل
لیک اندر پرده بُد راز نهان
تا به دشت کربلا آمد عیان
روز عاشورا که بُد روز محن
مؤمن و کافر شدندی ممتحن
دید اندر مهد، آن طفل وحید
مقتدای حقپرستان را فرید
با زبان کودکی گفت: ای پدر!
بر علی اصغر ز شفْقت کن نظر
هست اندر دُرج پیمان الست
گوهری بهر نثار حق به دست
این گهر یکتا و بیهمتاستی
قابل قربانیِ یکتاستی
نیست اندر بزمِ قربِ کردگار
بهتر از من، گوهری بهر نثار
ای امام عشق! ای سبط رسول!
فدیهی شش ماهه حق دارد قبول
در الست آمد سخن زین مرحله
حلق از من، تیر کین از حرمله
من نه اسماعیل و نی اینجا منا
کز برای فدیهام آید بدا
در ره جانانه باید جای شیر
برمکیدن شیر از پستان تیر
زخم تیر اندر ره جانان خوش است
خون به دامان از پر پیکان خوش است
نیستم واماندهی این قافله
اینک این حلق من و این حرمله
دایهی تقدیرم از پستان عشق
داده شیرم از پر پیکان عشق
طایر قدسم ز من بگْشای بند
مرغ افلاکم بگیر از من کمند
خوش بُوَد در راه قُرب کردگار
تیر بنْشیند به حلق شیرخوار