- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۱۶۳
- شماره مطلب: ۵۶۷۴
-
چاپ
نبود گمان
بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!
شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم
بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد
وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم
طعن سنان و طعنهی خولیّ و جور شمر
از کوفیان، کدام جفا بر تو بشْمرم؟
بر دیدهی من از چه نیامد، خدنگ کین؟
تا پیکر تو را به چنین روز ننْگرم
کس آب و نان نداد، عیال تو را به شام
الّا که لختههای دل و دیدهی ترم
آغوش و دوش من بُدشان مهد و خوابگاه
من خود خرابه منزلم و خاک بسترم
اطفال تو به سایهی من بود تا به شام
من نیز، سایبان ز سرت بود بر سرم
چون سایهی تو بر سر من بود، غم نبود
گر بود آفتاب به سر، سایهگسترم
تا کوفه از مدینه، سرت در مقابلم
وز کوفه تا به شام، رُخت در برابرم
خونی که از گلوی تو شد، شد ز چشم من
من زنده و تو کشته؛ شکایت کجا بَرم؟
-
قصّۀ یوسف
چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس
آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس
یعقوب اهلبیت نبی با بشیر گفت
کاین مژده را به مژدهی یوسف مکن قیاس
-
طریق وفا
ای جان باب! از چه نگیری به بر مرا؟
افکندهای چو اشک، چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر! ز چه نامهربان شدی؟
مهر تو بیشتر بُد از این پیشتر مرا
-
احوال اهلبیت (ع)
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان
از چاشتگاه کوفه بتر گشت، شامشان
از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق
کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان
نبود گمان
بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!
شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم
بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد
وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم
طعن سنان و طعنهی خولیّ و جور شمر
از کوفیان، کدام جفا بر تو بشْمرم؟
بر دیدهی من از چه نیامد، خدنگ کین؟
تا پیکر تو را به چنین روز ننْگرم
کس آب و نان نداد، عیال تو را به شام
الّا که لختههای دل و دیدهی ترم
آغوش و دوش من بُدشان مهد و خوابگاه
من خود خرابه منزلم و خاک بسترم
اطفال تو به سایهی من بود تا به شام
من نیز، سایبان ز سرت بود بر سرم
چون سایهی تو بر سر من بود، غم نبود
گر بود آفتاب به سر، سایهگسترم
تا کوفه از مدینه، سرت در مقابلم
وز کوفه تا به شام، رُخت در برابرم
خونی که از گلوی تو شد، شد ز چشم من
من زنده و تو کشته؛ شکایت کجا بَرم؟