مشخصات شعر

چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس

در خود شکست آن شب، از خود برید عباس

اوج ولایت است این، خود را ندید عباس
 


آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند...

یک تن شدند، یک تن، اول مرید عباس



با یاد کشتگانش، آیینه خانه‌ای ساخت

آیینه‌دار او بود، آیینه چید عباس



از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری

چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس



کی او بهانه جو بود، چشمش به چشم او بود

دستی به دست او داد، غیرت خرید عباس
 

از قهر، او به دور است، بی ناز و بی غرور است

اول شهیدِ او شد، تا شد شهید عباس



 «سید حسن» چه زیبا راز تو را علم کرد

«راز رشید» بودی ، راز رشید... عباس

چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس

در خود شکست آن شب، از خود برید عباس

اوج ولایت است این، خود را ندید عباس
 


آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند...

یک تن شدند، یک تن، اول مرید عباس



با یاد کشتگانش، آیینه خانه‌ای ساخت

آیینه‌دار او بود، آیینه چید عباس



از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری

چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس



کی او بهانه جو بود، چشمش به چشم او بود

دستی به دست او داد، غیرت خرید عباس
 

از قهر، او به دور است، بی ناز و بی غرور است

اول شهیدِ او شد، تا شد شهید عباس



 «سید حسن» چه زیبا راز تو را علم کرد

«راز رشید» بودی ، راز رشید... عباس

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×