مشخصات شعر

شمع خاموش

من آن شمعم که آتش بس‌ که آبم کرده، خاموشم

همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم

 

اگر بیمار شد کس، گل برایش می‌بَرند و من

به جای دسته‌گل، باشد سر بابا در آغوشم

 

پس از قتل تو، ای لب‌تشنه! آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است این آب بر کامم؛ نمی‌نوشم

 

تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد؟!

به جان مادرت! هرگز کفن بر تن نمی‌پوشم

 

دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد

که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد، گوشم

 

اگر گاهی رها می‌شد ز حبس سینه، فریادم

به ضرب تازیانه قاتلت می‌کرد، خاموشم

 

فراق یار و سنگ اهل شام و خنده‌ی دشمن

من آخر کودکم، این کوه، سنگین است بر دوشم

 

نگاه نافذت با هستی‌ام امشب کند بازی

گه از تن می‌ستانَد جان، گه از سر می‌بَرد هوشم

 

بُوَد دور از کرامت، گر نگیرم دست «میثم» را

غلام خویش را گر چه گنه‌کار است، نفروشم

 

شمع خاموش

من آن شمعم که آتش بس‌ که آبم کرده، خاموشم

همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم

 

اگر بیمار شد کس، گل برایش می‌بَرند و من

به جای دسته‌گل، باشد سر بابا در آغوشم

 

پس از قتل تو، ای لب‌تشنه! آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است این آب بر کامم؛ نمی‌نوشم

 

تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد؟!

به جان مادرت! هرگز کفن بر تن نمی‌پوشم

 

دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد

که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد، گوشم

 

اگر گاهی رها می‌شد ز حبس سینه، فریادم

به ضرب تازیانه قاتلت می‌کرد، خاموشم

 

فراق یار و سنگ اهل شام و خنده‌ی دشمن

من آخر کودکم، این کوه، سنگین است بر دوشم

 

نگاه نافذت با هستی‌ام امشب کند بازی

گه از تن می‌ستانَد جان، گه از سر می‌بَرد هوشم

 

بُوَد دور از کرامت، گر نگیرم دست «میثم» را

غلام خویش را گر چه گنه‌کار است، نفروشم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×