- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۴۳۲۶
- شماره مطلب: ۵۶۱۴
-
چاپ
مشخصات شعر
گل وصال
داغ تو آب کرده چو شمعی، تن مرا
عشقت به باد داده، همه خرمن مرا
از شرم، شمع، آب شود گر که بنْگرد
در حسرت تو دست ز جان شستن را
پروانهای کجاست که بیند به چشم شوق؟
آتش گرفتن من و جان کندن مرا
اکنون که آمدی به خرابه، نظاره کن
مجروح از طناب عدو، گردن را
لب بر لبت نهادهام، ای باغبان! ببین
از لالهزار عشق تو، گل چیدن مرا
چیدم گل وصال تو، جان میدهم کنون
بابا! مگر نمیشنوی شیون مرا؟
از همین شاعر
گل وصال
داغ تو آب کرده چو شمعی، تن مرا
عشقت به باد داده، همه خرمن مرا
از شرم، شمع، آب شود گر که بنْگرد
در حسرت تو دست ز جان شستن را
پروانهای کجاست که بیند به چشم شوق؟
آتش گرفتن من و جان کندن مرا
اکنون که آمدی به خرابه، نظاره کن
مجروح از طناب عدو، گردن را
لب بر لبت نهادهام، ای باغبان! ببین
از لالهزار عشق تو، گل چیدن مرا
چیدم گل وصال تو، جان میدهم کنون
بابا! مگر نمیشنوی شیون مرا؟
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت