مشخصات شعر

گل نیلوفر

اگر مثل همیشه دوست داری، دختر خود را

بیا بگْذار روی دامن دختر، سر خود را

 

فراموشم نمی‌گردد که در هر روز، چندین بار

در آغوش محبّت می‌گرفتی، دختر خود را

 

همه جمعیم گِرد عارضت، ای ماه سرگردان!

مگر چشمی گشایی، بنْگری دور و برِ خود را

 

سکینه زآن بُوَد تنها، که تنها زآن من باشی

نخواهم ُبرد از خاطر، گذشتِ خواهر خود را

 

حدیث روی مادر بازمی‌خوانی ز رخسارم

ببین، ای باغبان! روی گُل نیلوفر خود را

 

چو بینم در گلویت جای نیزه، خوب می‌فهمم

که عمّه از چه زد بر چوبه‌ی محمل، سر خود را

 

گله از میزبان تو، به اشک دیده دارم من

نشُست از روی ماهت از چه رو، خاکستر خود را؟

 

به غیر از دیدن اصغر، ندارم آرزو دیگر

بیا و شادمان کن، دختر غم‌پرور خود را

 

پدر جان! از تو دارد «رستگار»، امّید امضایی

که زینت داده با نام رقیّه، دفتر خود را

 

گل نیلوفر

اگر مثل همیشه دوست داری، دختر خود را

بیا بگْذار روی دامن دختر، سر خود را

 

فراموشم نمی‌گردد که در هر روز، چندین بار

در آغوش محبّت می‌گرفتی، دختر خود را

 

همه جمعیم گِرد عارضت، ای ماه سرگردان!

مگر چشمی گشایی، بنْگری دور و برِ خود را

 

سکینه زآن بُوَد تنها، که تنها زآن من باشی

نخواهم ُبرد از خاطر، گذشتِ خواهر خود را

 

حدیث روی مادر بازمی‌خوانی ز رخسارم

ببین، ای باغبان! روی گُل نیلوفر خود را

 

چو بینم در گلویت جای نیزه، خوب می‌فهمم

که عمّه از چه زد بر چوبه‌ی محمل، سر خود را

 

گله از میزبان تو، به اشک دیده دارم من

نشُست از روی ماهت از چه رو، خاکستر خود را؟

 

به غیر از دیدن اصغر، ندارم آرزو دیگر

بیا و شادمان کن، دختر غم‌پرور خود را

 

پدر جان! از تو دارد «رستگار»، امّید امضایی

که زینت داده با نام رقیّه، دفتر خود را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×