مشخصات شعر

خاتون داغ دیده

ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده!

چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده

 

بی‌‌محمل و عماری، بی‌‌آشنا و یاری

سرگَرد هر دیاری، خاتون داغ‌دیده

 

خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت

پشت سپهر حشمت، از بار غم خمیده

 

در‌دانه بانوی دهر، بی‌پرده شهره‌ی شهر

دوران چه کرده از قهر، با نازپروریده؟

 

ای لاله‌ی دل ما! وی شمع محفل ما!

بر نی مقابل ما، سر بر فلک کشیده

 

بنْگر به حال اطفال، در دست خصم، پامال

چون مرغ بی‌‌پر و بال کز آشیان پریده

 

یک دسته دل‌شکسته، بندش به دست بسته

یک حلقه ‌زار و خسته، خارش به ‌پا خلیده

 

گردون شود نگون‌ سر؛ افلاک، تیره منظر

لیلا اسیر و اکبر، در خاک و خون تپیده

 

دست سکینه بر دل، پای رباب در گِل

کافتاده در مقابل، اصغر گلو‌دریده

 

بر‌بسته دست تقدیر، بیمار را به‌ زنجیر

عنقای قاف و نخجیر، هرگز کسی شنیده؟

 

آهش زند زبانه، روزانه و شبانه

از ساغر زمانه، زهر الم چشیده

 

رفتم به کام دشمن، در بزم عام دشمن

داد از کلام دشمن، خون از دلم چکیده

 

کردند مجلس‌آرا، ناموس کبریا را

صاحب‌دلان خدا را، دل از کفم رمیده

 

گر مو‌به‌مو بمویم، آرام دل نجویم

از آن چه شد نگویم، با آن سر بریده

 

ز‌آن لعل عیسوی دم، حاشا اگر زنم دم

کز جان و دل دمادم، ختم رسل مکیده

 

خاتون داغ دیده

ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده!

چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده

 

بی‌‌محمل و عماری، بی‌‌آشنا و یاری

سرگَرد هر دیاری، خاتون داغ‌دیده

 

خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت

پشت سپهر حشمت، از بار غم خمیده

 

در‌دانه بانوی دهر، بی‌پرده شهره‌ی شهر

دوران چه کرده از قهر، با نازپروریده؟

 

ای لاله‌ی دل ما! وی شمع محفل ما!

بر نی مقابل ما، سر بر فلک کشیده

 

بنْگر به حال اطفال، در دست خصم، پامال

چون مرغ بی‌‌پر و بال کز آشیان پریده

 

یک دسته دل‌شکسته، بندش به دست بسته

یک حلقه ‌زار و خسته، خارش به ‌پا خلیده

 

گردون شود نگون‌ سر؛ افلاک، تیره منظر

لیلا اسیر و اکبر، در خاک و خون تپیده

 

دست سکینه بر دل، پای رباب در گِل

کافتاده در مقابل، اصغر گلو‌دریده

 

بر‌بسته دست تقدیر، بیمار را به‌ زنجیر

عنقای قاف و نخجیر، هرگز کسی شنیده؟

 

آهش زند زبانه، روزانه و شبانه

از ساغر زمانه، زهر الم چشیده

 

رفتم به کام دشمن، در بزم عام دشمن

داد از کلام دشمن، خون از دلم چکیده

 

کردند مجلس‌آرا، ناموس کبریا را

صاحب‌دلان خدا را، دل از کفم رمیده

 

گر مو‌به‌مو بمویم، آرام دل نجویم

از آن چه شد نگویم، با آن سر بریده

 

ز‌آن لعل عیسوی دم، حاشا اگر زنم دم

کز جان و دل دمادم، ختم رسل مکیده

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×