مشخصات شعر

معراج عاشق

تا به روی نیزه، جانا! منزل و مأوا گرفتی

در کف غارت‌گرانی، طاقت از دل‌ها گرفتی

 

دامن و آغوش ما بگْذاشتی خالیّ و رفتی

جا درون مطبخ خولیّ بی‌پروا گرفتی

 

دیشب از این رویِ خون‌آلودِ خاکسترنشینت

خون دل از دیدگان مادرم زهرا گرفتی

 

رفته‌ای با سر به معراج، ای بنازم همّت تو!

روز روشن را بَدَل از «لیله‌ُ الاسری» گرفتی

 

«مسجدُ ‌الاقصا»ی تو گشته تنور خولی دون

نیزه شد عرش الهیّ و تو بر وی جا گرفتی

 

داده‌ام فرمان «اُسکُت» از پی مظلومی خود

آیه‌ای برخوان که با خونت ز حق امضا گرفتی

 

تا گشودی لب به قرآن خواندن، ای آرام جانم!

خَلق را مجنون نمودی، صبر از لیلا گرفتی

 

کی گمانم بُد چنین؟ ای قوّت قلب فگارم!

سرخط تقدیر را از خالق یکتا گرفتی

 

نیست کار عاشقِ حق، روی بستر آرمیدن

زین سبب بر خارِ نیزه، هم‌چو گُل مأوا گرفتی

 

گر نمی‌گویی سخن با من، بگو با دختر خود

کز سکوت خویش تاب از فاطمه‌یْ صغری گرفتی

 

آن چه می‌باید نبیند دیده‌ام، امروز دیدم

خود چه تصمیمی برای مجلس فردا گرفتی؟

 

ناگهان خون گشت جاری از کنار محمل او

یعنی این عهدی است کز روز ازل از ما گرفتی

 

وعده‌ی ما و تو، شاها! باد در کنج خرابه

گر سوی شام آمدیّ و رخصت از اعدا گرفتی

 

تو گُلِ بی‌‌خار یکتای گلستان رسولی

ای شه «مظلوم»! خوش سُکنی تو در دل‌ها گرفتی

 

معراج عاشق

تا به روی نیزه، جانا! منزل و مأوا گرفتی

در کف غارت‌گرانی، طاقت از دل‌ها گرفتی

 

دامن و آغوش ما بگْذاشتی خالیّ و رفتی

جا درون مطبخ خولیّ بی‌پروا گرفتی

 

دیشب از این رویِ خون‌آلودِ خاکسترنشینت

خون دل از دیدگان مادرم زهرا گرفتی

 

رفته‌ای با سر به معراج، ای بنازم همّت تو!

روز روشن را بَدَل از «لیله‌ُ الاسری» گرفتی

 

«مسجدُ ‌الاقصا»ی تو گشته تنور خولی دون

نیزه شد عرش الهیّ و تو بر وی جا گرفتی

 

داده‌ام فرمان «اُسکُت» از پی مظلومی خود

آیه‌ای برخوان که با خونت ز حق امضا گرفتی

 

تا گشودی لب به قرآن خواندن، ای آرام جانم!

خَلق را مجنون نمودی، صبر از لیلا گرفتی

 

کی گمانم بُد چنین؟ ای قوّت قلب فگارم!

سرخط تقدیر را از خالق یکتا گرفتی

 

نیست کار عاشقِ حق، روی بستر آرمیدن

زین سبب بر خارِ نیزه، هم‌چو گُل مأوا گرفتی

 

گر نمی‌گویی سخن با من، بگو با دختر خود

کز سکوت خویش تاب از فاطمه‌یْ صغری گرفتی

 

آن چه می‌باید نبیند دیده‌ام، امروز دیدم

خود چه تصمیمی برای مجلس فردا گرفتی؟

 

ناگهان خون گشت جاری از کنار محمل او

یعنی این عهدی است کز روز ازل از ما گرفتی

 

وعده‌ی ما و تو، شاها! باد در کنج خرابه

گر سوی شام آمدیّ و رخصت از اعدا گرفتی

 

تو گُلِ بی‌‌خار یکتای گلستان رسولی

ای شه «مظلوم»! خوش سُکنی تو در دل‌ها گرفتی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×