- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۶۹۴
- شماره مطلب: ۵۵۵۵
-
چاپ
قرآن ناطق
قرآن ناطقم! رُخت از من نهان مکن
بیرون توان ز جسم منِ ناتوان مکن
آرام جان من! شب دوشین ندیدمت
ای سدره جا! به مطبخ خولی، مکان مکن
ای میزبان عالم ایجاد! بعد از این
خود را به غیر من به کسی میهمان مکن
جای تو روی سینه و دوش رسول بود
بنْشین به دیدهی من و جا بر سنان مکن
کی بُد گمانِ من که سرت بینم این چنین؟
سالم سرم ز صدْمه بمانَد، گمان مکن
یادم نمیرود که تو گفتی به قتلگه
بیرون میا ز خیمه، به مرگم فغان مکن
دیدی فغان نکردم و بیرون نیامدم
جانا! تو هم ز خواهر خود، رخ نهان مکن
با دختر صغیرهی خود گفتوگو نما
امّا تو شرح وقعهی دیشب، بیان مکن
از غصّه قلب کوچک او آب میشود
ما را دچار ماتم او، این زمان مکن
بگْذار در خرابه و یا مجلس یزید
زین بیشتر تو صبر مرا امتحان مکن
گو با یزید، ای شه «مظلوم»! در جهان
با حرف حق، مبارزه با خیزران مکن
-
بوسۀ تازیانه
بیگل رویت، پدر! از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم، چون تو را دلبر گرفتم
یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت؟
خم شدم، بابا! نشانت را ز انگشتر گرفتم
-
معراج عاشق
تا به روی نیزه، جانا! منزل و مأوا گرفتی
در کف غارتگرانی، طاقت از دلها گرفتی
دامن و آغوش ما بگْذاشتی خالیّ و رفتی
جا درون مطبخ خولیّ بیپروا گرفتی
-
با آل علی
باز آمد در نظر، بزمی پلید
وه! چه بزمی؟ بزم مِیْشوم یزید
بود مست بادهی کبر و غرور
خوانْد «آلالله» را اندر حضور
قرآن ناطق
قرآن ناطقم! رُخت از من نهان مکن
بیرون توان ز جسم منِ ناتوان مکن
آرام جان من! شب دوشین ندیدمت
ای سدره جا! به مطبخ خولی، مکان مکن
ای میزبان عالم ایجاد! بعد از این
خود را به غیر من به کسی میهمان مکن
جای تو روی سینه و دوش رسول بود
بنْشین به دیدهی من و جا بر سنان مکن
کی بُد گمانِ من که سرت بینم این چنین؟
سالم سرم ز صدْمه بمانَد، گمان مکن
یادم نمیرود که تو گفتی به قتلگه
بیرون میا ز خیمه، به مرگم فغان مکن
دیدی فغان نکردم و بیرون نیامدم
جانا! تو هم ز خواهر خود، رخ نهان مکن
با دختر صغیرهی خود گفتوگو نما
امّا تو شرح وقعهی دیشب، بیان مکن
از غصّه قلب کوچک او آب میشود
ما را دچار ماتم او، این زمان مکن
بگْذار در خرابه و یا مجلس یزید
زین بیشتر تو صبر مرا امتحان مکن
گو با یزید، ای شه «مظلوم»! در جهان
با حرف حق، مبارزه با خیزران مکن