- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۵۵۰
- شماره مطلب: ۵۴۹۲
-
چاپ
سایۀ هما
داد آسمان به بادِ ستم، خانمان من
تا از کدام بادیه پرسی، نشانِ من
دور از تو، از تطاول گلچین روزگار
شد آشیانِ زاغ و زغن، گلستانِ من
گردون به انتقام قتیلانِ روز بدر
نگْذاشت یک ستاره به هفت آسمانِ من
زد آتشی به پردهی ناموسِ من، فلک
کآید هنوز دود وی از استخوانِ من
بیخود در این چمن نکِشم، نالههای زار
آن طایرم که سوخت فلک، آشیانِ من
آن سرو قامتی که تو دیدی ز غم، خمید
دیدی که چون کشید، غم، آخر کمانِ من؟
رفت آن که بود بر سرم آن سایهی همای
شد دستِ خاکبیز کنون سایبانِ من
گفتم ز صد، یکی به تو از حال کوفه، باش
کز بارگاه شام برآید فغانِ من
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
سایۀ هما
داد آسمان به بادِ ستم، خانمان من
تا از کدام بادیه پرسی، نشانِ من
دور از تو، از تطاول گلچین روزگار
شد آشیانِ زاغ و زغن، گلستانِ من
گردون به انتقام قتیلانِ روز بدر
نگْذاشت یک ستاره به هفت آسمانِ من
زد آتشی به پردهی ناموسِ من، فلک
کآید هنوز دود وی از استخوانِ من
بیخود در این چمن نکِشم، نالههای زار
آن طایرم که سوخت فلک، آشیانِ من
آن سرو قامتی که تو دیدی ز غم، خمید
دیدی که چون کشید، غم، آخر کمانِ من؟
رفت آن که بود بر سرم آن سایهی همای
شد دستِ خاکبیز کنون سایبانِ من
گفتم ز صد، یکی به تو از حال کوفه، باش
کز بارگاه شام برآید فغانِ من