- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۰۶۲
- شماره مطلب: ۵۴۹۱
-
چاپ
روزگار بیوفا
گفت زینب: ما اسیران، عزّ و جاهی داشتیم
در مدینه، منزلیّ و بارگاهی داشتیم
از مدینه، چون شدیم آواره تا در کربلا
همره خود، لشگر و میر و سپاهی داشتیم
چون در آن صحرای محنتخیز، بگْشودیم بار
کاروانیّ و علمداریّ و شاهی داشتیم
در زمین کربلا کردیم اجلال نزول
یاورانی باوفا و خیمهگاهی داشتیم
کعبهی عشق و محبّت کربلا بود و در آن
چون حسین آن آیت حق، قبلهگاهی داشتیم
قهرمانانی که شیر از ترسشان، در لرزه بود
دور ما بودند و ما، پشت و پناهی داشتیم
ماهرویانی که چشم اختران، بُد محوشان
همره خود، در دل شام سیاهی داشتیم
روزگار بیوفا! با ما ستم کردی چرا؟
ما در این عالم، چه تقصیر و گناهی داشتیم؟
لالههای دشت خون را سر بریدند از ستم
ما میان خیمه با حسرت، نگاهی داشتیم
دشمن دون، سر برید از پیکر پاک حسین
ما ز داغ جانگدازش اشک و آهی داشتیم
آن شبی کآتش زدند، اعدای دون بر خیمهها
چشم خود سوی نجف، بر دادخواهی داشتیم
بانویی میگفت: «یا جدّا»! به داد ما برس
دختری میگفت: بابا! ما پناهی داشتیم
«شرمیا»! از سطرسطر شعر تو در بزم عشق
سوختیم مانند شمع و اشک و آهی داشتیم
-
دشت غمانگیز
سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟
به خاک و خون، تن صد چاک و بیسرت که کشیده؟
کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟
که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده
-
شعاع شعله
دلم در حلقهی ماتم، به یارب یارب است، امشب
همان شام غریبانی که گویند، آن شب است، امشب
صدای نالهای از سرزمین نینوا آید
که گویا صاحب آن ناله، جانش بر لب است، امشب
-
لالۀ خونین
به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد
سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد
عزیز جان پیغمبر به خون خویش میغلتید
هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد
روزگار بیوفا
گفت زینب: ما اسیران، عزّ و جاهی داشتیم
در مدینه، منزلیّ و بارگاهی داشتیم
از مدینه، چون شدیم آواره تا در کربلا
همره خود، لشگر و میر و سپاهی داشتیم
چون در آن صحرای محنتخیز، بگْشودیم بار
کاروانیّ و علمداریّ و شاهی داشتیم
در زمین کربلا کردیم اجلال نزول
یاورانی باوفا و خیمهگاهی داشتیم
کعبهی عشق و محبّت کربلا بود و در آن
چون حسین آن آیت حق، قبلهگاهی داشتیم
قهرمانانی که شیر از ترسشان، در لرزه بود
دور ما بودند و ما، پشت و پناهی داشتیم
ماهرویانی که چشم اختران، بُد محوشان
همره خود، در دل شام سیاهی داشتیم
روزگار بیوفا! با ما ستم کردی چرا؟
ما در این عالم، چه تقصیر و گناهی داشتیم؟
لالههای دشت خون را سر بریدند از ستم
ما میان خیمه با حسرت، نگاهی داشتیم
دشمن دون، سر برید از پیکر پاک حسین
ما ز داغ جانگدازش اشک و آهی داشتیم
آن شبی کآتش زدند، اعدای دون بر خیمهها
چشم خود سوی نجف، بر دادخواهی داشتیم
بانویی میگفت: «یا جدّا»! به داد ما برس
دختری میگفت: بابا! ما پناهی داشتیم
«شرمیا»! از سطرسطر شعر تو در بزم عشق
سوختیم مانند شمع و اشک و آهی داشتیم