- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۴۹۵
- شماره مطلب: ۵۴۸۳
-
چاپ
شجر صبر
بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب
بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب
گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند
از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب
بر نوک سنان بود سر شاه، شب تار
شمعی که بُدی روشن از او، محفل زینب
گویند دهد میوهی شیرین، شجر صبر
پس از چه بُوَد خونِ جگر، حاصل زینب؟
ویرانه بُوَد منزل گنج و عجبی نیست
شد گوشهی ویرانه اگر منزل زینب
در باغ ندانم ز چه شد، لاله پُر از داغ
گویا که خبر یافت ز داغ دل زینب
از چشم «طرب»، ناقه به گِل مانْد، چو بشنید
بر ناقه ببستند ز کین، محمل زینب
-
خورشید منکسف
در شام، چون که آل علی را مقام شد
روز جهان، سیاهتر از تیرهشام شد
شاهی که گنج سرّ خدا بود سینهاش
چون گنج در خرابهی شامش، مقام شد
-
لب یاقوت رنگ
اصغر چو خشک شد ز عطش، شیر مادرش
پژمرد همچو برگ خزان، روی انورش
اخترفشان ز دیده چو شد مامش از عطش
شد زرد، آفتاب و سیه گشت، اخترش
-
قلم صنع
یا للعجب! که تشنۀ آب فرات بود
شاهی که خاک درگهش، آب حیات بود
شد تشنهلب شهید، میان دو نهر آب
با آن که مهر مادرش، آب فرات بود
شجر صبر
بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب
بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب
گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند
از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب
بر نوک سنان بود سر شاه، شب تار
شمعی که بُدی روشن از او، محفل زینب
گویند دهد میوهی شیرین، شجر صبر
پس از چه بُوَد خونِ جگر، حاصل زینب؟
ویرانه بُوَد منزل گنج و عجبی نیست
شد گوشهی ویرانه اگر منزل زینب
در باغ ندانم ز چه شد، لاله پُر از داغ
گویا که خبر یافت ز داغ دل زینب
از چشم «طرب»، ناقه به گِل مانْد، چو بشنید
بر ناقه ببستند ز کین، محمل زینب