- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۳۰۷۳
- شماره مطلب: ۵۴۷۵
-
چاپ
اولیای خدا
آنان که آفریده شد از نور پاکشان
خورشید، شد به نیزه سر تابناکشان
مانند قرص مه، سرشان رفت بر سنان
در آفتاب مانْد، تن چاکچاکشان
گشتند در عداوتشان، مشرکان شریک
دوزخ، کمینه فایدهی اشتراکشان
افکنده روزگار، جدایی به تیغ ظلم
هر چند در میان سر و چشم پاکشان،
چه در فضای قدس و چه در تنگنای دهر
از یکدگر محال بُوَد انفکاکشان
نشناخت قدرشان، عمر سعدِ کوردل
با آن که میشناخت، سمک تا سماکشان
آتش به خیمهگاه زد و آبشان نداد
میخواست تا به باد دهد، بلکه خاکشان
میشد زیاده حرمتشان، در بساط قُرب
میکرد، هر چه سعی پی انهتاکشان
از قتل اولیای خدا، اشقیای خلق
در دل نبود گر چه ز کس بیم و باکشان،
شمشیر انتقام خدا آخر از نیام
آمد برون و کرد به خواری، هلاکشان
پیوسته در سلاسلِ آتش، مقیّدند
در ورطهی عذابِ الیمِ مؤبّدند
-
هجوم غم
شد باز در مدینه چو از کوفه، بارشان
شد باز تازه زخم دل داغدارشان
افتاد چشمشان چو به دیوار آن دیار
گردید خونفشان، مژهی اشکبارشان
-
یا رسول اللّه؟
ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهلبیت!
از خاک سر برآر و ببین حال اهلبیت
دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!
خون میگریست سنگ، بر احوال اهلبیت
-
وفا به وعده
ای خاک بر سری که ندارد هوای تو!
سنگ است آن دلی که نسوزد، برای تو
جان کرده از برای تو، بیگانگان فدا
از گریه کی دریغ کند، آشنای تو؟
-
عقدۀ غم
فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان
میزنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟
بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست
میبَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟
اولیای خدا
آنان که آفریده شد از نور پاکشان
خورشید، شد به نیزه سر تابناکشان
مانند قرص مه، سرشان رفت بر سنان
در آفتاب مانْد، تن چاکچاکشان
گشتند در عداوتشان، مشرکان شریک
دوزخ، کمینه فایدهی اشتراکشان
افکنده روزگار، جدایی به تیغ ظلم
هر چند در میان سر و چشم پاکشان،
چه در فضای قدس و چه در تنگنای دهر
از یکدگر محال بُوَد انفکاکشان
نشناخت قدرشان، عمر سعدِ کوردل
با آن که میشناخت، سمک تا سماکشان
آتش به خیمهگاه زد و آبشان نداد
میخواست تا به باد دهد، بلکه خاکشان
میشد زیاده حرمتشان، در بساط قُرب
میکرد، هر چه سعی پی انهتاکشان
از قتل اولیای خدا، اشقیای خلق
در دل نبود گر چه ز کس بیم و باکشان،
شمشیر انتقام خدا آخر از نیام
آمد برون و کرد به خواری، هلاکشان
پیوسته در سلاسلِ آتش، مقیّدند
در ورطهی عذابِ الیمِ مؤبّدند