- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۹۰۹
- شماره مطلب: ۵۴۵۶
-
چاپ
خورشید مغرب
بر این صحرای پُر بیم و هراس، ای مه! متاب، امشب
که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب، امشب
سزد گر چهره پنهان میکنی در هالهی ماتم
که اصغر را نمیبینی در آغوش رباب، امشب
نهان شد چهرهی خورشید مغرب، در نقاب خون
جهان شد محفل ماتم ز مرگ آفتاب، امشب
بر این تنها که هر یک رنگ گلهای خزان دارد
ببار، ای آسمان! از چشم اخترها گلاب، امشب
جدا شد، ساقی این کاروان را دست از پیکر
بده این کودکان را، ای فلک! از دیده آب، امشب
اگر دیشب نخفتی از عطش در دامن مادر
در آغوش پدر، ای کودک شیرین! بخواب، امشب
سر از خاک نجف بردار، ای سردار مظلومان!
برای دستگیری، بیکسان را کن شتاب، امشب
بیا وز اهلبیت خویش، امشب پاسداری کن
گرفتاران غم را از محبّت، غمگساری کن
-
گل باغ ولایت
گل باغ ولایت را، که جانها برخی نامش
عجب دارم که جا دادند و ویرانۀ شامش
به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی راکه پوشیده ست ایزد جامۀ عصمت براندامش
-
پیغام ناله
به یثرب، کاروانی بیسپهسالار میآید
کز آهنگ درایش، نالههای زار میآید
چه پیغامی مگر زین کاروان آورده، پیک غم؟
که آوای مصیبت از در و دیوار میآید
-
چشم خامه
گل باغ ولایت را که جانها برخی نامش
عجب دارم که جا دادند در ویرانهی شامش
به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را
که پوشیده است ایزد، جامهی عصمت بر اندامش
-
به حسرت
ز حسرت، لاله امشب، داغِ ماتم بر جگر دارد
که زینب، سوی شام از کوفه، آهنگ سفر دارد
روان شد کاروان و مانْد اندر پی، دل لیلا
کجا مادر تواند دیده از فرزند بردارد؟
خورشید مغرب
بر این صحرای پُر بیم و هراس، ای مه! متاب، امشب
که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب، امشب
سزد گر چهره پنهان میکنی در هالهی ماتم
که اصغر را نمیبینی در آغوش رباب، امشب
نهان شد چهرهی خورشید مغرب، در نقاب خون
جهان شد محفل ماتم ز مرگ آفتاب، امشب
بر این تنها که هر یک رنگ گلهای خزان دارد
ببار، ای آسمان! از چشم اخترها گلاب، امشب
جدا شد، ساقی این کاروان را دست از پیکر
بده این کودکان را، ای فلک! از دیده آب، امشب
اگر دیشب نخفتی از عطش در دامن مادر
در آغوش پدر، ای کودک شیرین! بخواب، امشب
سر از خاک نجف بردار، ای سردار مظلومان!
برای دستگیری، بیکسان را کن شتاب، امشب
بیا وز اهلبیت خویش، امشب پاسداری کن
گرفتاران غم را از محبّت، غمگساری کن