مشخصات شعر

خورشید مغرب

بر این صحرای پُر بیم و هراس، ای مه! متاب، امشب

که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب، امشب

 

سزد گر چهره پنهان می‌کنی در هاله‌ی ماتم

که اصغر را نمی‌بینی در آغوش رباب، امشب

 

نهان شد چهره‌ی خورشید مغرب، در نقاب خون

جهان شد محفل ماتم ز مرگ آفتاب، امشب

 

بر این تن‌ها که هر یک رنگ گل‌های خزان دارد

ببار، ای آسمان! از چشم اخترها گلاب، امشب

 

جدا شد، ساقی این کاروان را دست از پیکر

بده این کودکان را، ای فلک! از دیده آب، امشب

 

اگر دیشب نخفتی از عطش در دامن مادر

در آغوش پدر، ای کودک شیرین! بخواب، امشب

 

سر از خاک نجف بردار، ای سردار مظلومان!

برای دست‌گیری، بی‌کسان را کن شتاب، امشب

 

بیا وز اهل‌بیت خویش، امشب پاس‌داری کن

گرفتاران غم را از محبّت، غم‌گساری کن

 

خورشید مغرب

بر این صحرای پُر بیم و هراس، ای مه! متاب، امشب

که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب، امشب

 

سزد گر چهره پنهان می‌کنی در هاله‌ی ماتم

که اصغر را نمی‌بینی در آغوش رباب، امشب

 

نهان شد چهره‌ی خورشید مغرب، در نقاب خون

جهان شد محفل ماتم ز مرگ آفتاب، امشب

 

بر این تن‌ها که هر یک رنگ گل‌های خزان دارد

ببار، ای آسمان! از چشم اخترها گلاب، امشب

 

جدا شد، ساقی این کاروان را دست از پیکر

بده این کودکان را، ای فلک! از دیده آب، امشب

 

اگر دیشب نخفتی از عطش در دامن مادر

در آغوش پدر، ای کودک شیرین! بخواب، امشب

 

سر از خاک نجف بردار، ای سردار مظلومان!

برای دست‌گیری، بی‌کسان را کن شتاب، امشب

 

بیا وز اهل‌بیت خویش، امشب پاس‌داری کن

گرفتاران غم را از محبّت، غم‌گساری کن

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×