مشخصات شعر

مرد نقّاش

نرم‌نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید

خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید

 

مرد نقّاش، اسب را برفیّ و صحرا را کبود

نخل را آشفته‌گیسو، روی در رویش کشید

 

اسب برفی را در آغوش زنان داغ‌دار

تیر بر پیشانی و بر کتف و زانویش کشید

 

دور از آن گودال خونین و سوار تشنه‌لب

اسب را افتان و خیزان، در تکاپویش کشید

 

در دلش آشوبه‌ای بود از نگاه بی‌جواب

کودکان را حلقه‌حلقه، گِرد بازویش کشید

 

خیمه‌ای آتش گرفته پشت سر، افتاده ‌زین

دشت را از تشنگی، خوابیده پهلویش کشید

 

آسمان را گم‌شده در حلقه‌ی تاریک دشت

دشت را آشفته بر این‌سو و آن‌سویش کشید

 

بوم سرخ عصر عاشورا و پایانی غریب

دشتی از خاشاک و خار و شب، فراسویش کشید

 

چشمش ابری شد، قلم‌مو را به رنگی تازه زد

قطره‌ اشکی سرخ، در چشمان آهویش کشید

 

مرد نقّاش

نرم‌نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید

خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید

 

مرد نقّاش، اسب را برفیّ و صحرا را کبود

نخل را آشفته‌گیسو، روی در رویش کشید

 

اسب برفی را در آغوش زنان داغ‌دار

تیر بر پیشانی و بر کتف و زانویش کشید

 

دور از آن گودال خونین و سوار تشنه‌لب

اسب را افتان و خیزان، در تکاپویش کشید

 

در دلش آشوبه‌ای بود از نگاه بی‌جواب

کودکان را حلقه‌حلقه، گِرد بازویش کشید

 

خیمه‌ای آتش گرفته پشت سر، افتاده ‌زین

دشت را از تشنگی، خوابیده پهلویش کشید

 

آسمان را گم‌شده در حلقه‌ی تاریک دشت

دشت را آشفته بر این‌سو و آن‌سویش کشید

 

بوم سرخ عصر عاشورا و پایانی غریب

دشتی از خاشاک و خار و شب، فراسویش کشید

 

چشمش ابری شد، قلم‌مو را به رنگی تازه زد

قطره‌ اشکی سرخ، در چشمان آهویش کشید

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×