- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۳۱۸۲
- شماره مطلب: ۵۴۴۷
-
چاپ
مرد نقّاش
نرمنرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید
خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید
مرد نقّاش، اسب را برفیّ و صحرا را کبود
نخل را آشفتهگیسو، روی در رویش کشید
اسب برفی را در آغوش زنان داغدار
تیر بر پیشانی و بر کتف و زانویش کشید
دور از آن گودال خونین و سوار تشنهلب
اسب را افتان و خیزان، در تکاپویش کشید
در دلش آشوبهای بود از نگاه بیجواب
کودکان را حلقهحلقه، گِرد بازویش کشید
خیمهای آتش گرفته پشت سر، افتاده زین
دشت را از تشنگی، خوابیده پهلویش کشید
آسمان را گمشده در حلقهی تاریک دشت
دشت را آشفته بر اینسو و آنسویش کشید
بوم سرخ عصر عاشورا و پایانی غریب
دشتی از خاشاک و خار و شب، فراسویش کشید
چشمش ابری شد، قلممو را به رنگی تازه زد
قطره اشکی سرخ، در چشمان آهویش کشید
-
تقدیم به حضرت ام البنین (س)
شمیم عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید
پرندهها همه از راه دور برگشتند
بهار با چمدانی پر از شکوفه رسید
-
یک نفر نیست به این مرد بگوید نامرد
داد زد ها ... سر از این خاک کجا بردارد
کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟
خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید
یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟
-
خاک مسیح
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد
گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست
مرد نقّاش
نرمنرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید
خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید
مرد نقّاش، اسب را برفیّ و صحرا را کبود
نخل را آشفتهگیسو، روی در رویش کشید
اسب برفی را در آغوش زنان داغدار
تیر بر پیشانی و بر کتف و زانویش کشید
دور از آن گودال خونین و سوار تشنهلب
اسب را افتان و خیزان، در تکاپویش کشید
در دلش آشوبهای بود از نگاه بیجواب
کودکان را حلقهحلقه، گِرد بازویش کشید
خیمهای آتش گرفته پشت سر، افتاده زین
دشت را از تشنگی، خوابیده پهلویش کشید
آسمان را گمشده در حلقهی تاریک دشت
دشت را آشفته بر اینسو و آنسویش کشید
بوم سرخ عصر عاشورا و پایانی غریب
دشتی از خاشاک و خار و شب، فراسویش کشید
چشمش ابری شد، قلممو را به رنگی تازه زد
قطره اشکی سرخ، در چشمان آهویش کشید