مشخصات شعر

اسب بی‌صاحب

جوشنی از زخم بر تن، اشک‌افشان، ذوالجناح

مثل خورشیدی دمید از شرق میدان، ذوالجناح

 

انقلاب کربلا را تا کند پیغمبری

یال‌ها تر کرد از خون شهیدان، ذوالجناح

 

تا کنار خیمه‌های منتظر خود را کشاند

حلقه‌ای را دید گِرد خویش، گریان، ذوالجناح

 

زینب آمد از خیام خویش بیرون، بی‌قرار

دید برگشته است بی‌صاحب ز میدان، ذوالجناح

 

پرسش از حال برادر کرد، امّا در جواب

ریخت تنها از نگاهش‌، خون غلتان، ذوالجناح

 

رشته‌ی امّید‌شان را تا نبُرّد، شرمگین

اشک خود می‌کرد از اطفال، پنهان، ذوالجناح

 

کودکی پرسید بابا کو؟ جوابی چون نداشت

کرد یال خویش در پاسخ پریشان، ذوالجناح

 

گاه می‌سایید سُم بر سنگ، گاه از هم‌دلی

نرم می‌بویید روی و موی طفلان، ذوالجناح

 

گیسوان خویش را آغشته با خون کرده بود

تا ببندد با حسین این‌گونه پیمان، ذوالجناح

 

چون سر خورشید را بر نیزه دید از غم گذاشت

سر به کوه و دشت و صحرا و بیابان، ذوالجناح

 

در فراقش آن ‌قَدَر بر سنگ‌ها کوبید سر

تا سپُرد آخر به رسم عاشقان، جان، ذوالجناح

 

برده‌اند اسبان نجابت را همه از او به ارث

گر چه حیوان بود اما داشت وجدان، ذوالجناح

 

بود حیوان لیک تا آخر به میدان ایستاد

تا دهد درس فداکاری به انسان، ذوالجناح

 

بود حیوان لیک در رتبت فراتر ز آدمی

اوّلین حیوان که خورد از آب حَیوان، ذوالجناح

 

بود حیوان لیک در میدانِ ایثار و شرف

گوی سبقت برده بود از انس و از جان، ذوالجناح

 

کاش من جای تو می‌بودم، در آن ظهر غریب!

ای غبار سمّ تو، کُحل دو چشمان، ذوالجناح!

 

اسب بی‌صاحب

جوشنی از زخم بر تن، اشک‌افشان، ذوالجناح

مثل خورشیدی دمید از شرق میدان، ذوالجناح

 

انقلاب کربلا را تا کند پیغمبری

یال‌ها تر کرد از خون شهیدان، ذوالجناح

 

تا کنار خیمه‌های منتظر خود را کشاند

حلقه‌ای را دید گِرد خویش، گریان، ذوالجناح

 

زینب آمد از خیام خویش بیرون، بی‌قرار

دید برگشته است بی‌صاحب ز میدان، ذوالجناح

 

پرسش از حال برادر کرد، امّا در جواب

ریخت تنها از نگاهش‌، خون غلتان، ذوالجناح

 

رشته‌ی امّید‌شان را تا نبُرّد، شرمگین

اشک خود می‌کرد از اطفال، پنهان، ذوالجناح

 

کودکی پرسید بابا کو؟ جوابی چون نداشت

کرد یال خویش در پاسخ پریشان، ذوالجناح

 

گاه می‌سایید سُم بر سنگ، گاه از هم‌دلی

نرم می‌بویید روی و موی طفلان، ذوالجناح

 

گیسوان خویش را آغشته با خون کرده بود

تا ببندد با حسین این‌گونه پیمان، ذوالجناح

 

چون سر خورشید را بر نیزه دید از غم گذاشت

سر به کوه و دشت و صحرا و بیابان، ذوالجناح

 

در فراقش آن ‌قَدَر بر سنگ‌ها کوبید سر

تا سپُرد آخر به رسم عاشقان، جان، ذوالجناح

 

برده‌اند اسبان نجابت را همه از او به ارث

گر چه حیوان بود اما داشت وجدان، ذوالجناح

 

بود حیوان لیک تا آخر به میدان ایستاد

تا دهد درس فداکاری به انسان، ذوالجناح

 

بود حیوان لیک در رتبت فراتر ز آدمی

اوّلین حیوان که خورد از آب حَیوان، ذوالجناح

 

بود حیوان لیک در میدانِ ایثار و شرف

گوی سبقت برده بود از انس و از جان، ذوالجناح

 

کاش من جای تو می‌بودم، در آن ظهر غریب!

ای غبار سمّ تو، کُحل دو چشمان، ذوالجناح!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×