- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۳
- بازدید: ۱۶۹۵
- شماره مطلب: ۵۴۱۱
-
چاپ
تحیر فتاده به جان ملائک
تو را آفریده که خود را ببیند
تجلی أسمای حسنی ببیند
خودش از ازل خیرهات بود و حالا
زمانش رسیده که دنیا ببیند
تو آن کنز مخفی بالا نشینی
که تنها تو را ذات أعلی ببیند
تحیر فتاده به جان ملائک
خدا را ببیند؟ شما را ببیند؟
بدون سبب نیست بر ساق عرشی
تو را دوست دارد که بالا ببیند
دلش تنگ عرش است زهرا و هر شب
میان جمال تو أسما ببیند
به هرکس نگاهت بیفتد، یقینا
اگر کور باشد چو بینا ببیند
-
فدای سرت
چقدر گریه نوشته دلم برای سرت
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
-
عرش نیزه
دیگر تحملش به سر آمد، برابرش
دارد ز دست میرود عمه، عمو، سرش
شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شدند
با هر صدای حرمله: «حمله به پیکرش»
-
پشت سرت
نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت
خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت
-
کرب و بلا مثل مدینه شده بود
ته گودال تمام بدنش میسوزد
خواهری دید عقیق یمنش میسوزدنیزهها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش میسوزد
تحیر فتاده به جان ملائک
تو را آفریده که خود را ببیند
تجلی أسمای حسنی ببیند
خودش از ازل خیرهات بود و حالا
زمانش رسیده که دنیا ببیند
تو آن کنز مخفی بالا نشینی
که تنها تو را ذات أعلی ببیند
تحیر فتاده به جان ملائک
خدا را ببیند؟ شما را ببیند؟
بدون سبب نیست بر ساق عرشی
تو را دوست دارد که بالا ببیند
دلش تنگ عرش است زهرا و هر شب
میان جمال تو أسما ببیند
به هرکس نگاهت بیفتد، یقینا
اگر کور باشد چو بینا ببیند